-
من آمده ام وای وای من آمده ام
یکشنبه 24 اسفندماه سال 1393 14:44
من آمده ام وای وای من آمده ام وااااای خدا باورم نمیشه امروز بالاخره سرم خلوت شد اصلا ممکن نیست بتونید شور و حال من تو این لحظه رو تصور کنید. البته نه که کلا بیکار باشم ها. تا حدود ساعت 12 کارهای معوقم رو انجام دادم و فقط یه کارم باقی موند که ارسال لیست ما*لیات بر حق*وق اینترنتی هست و دلتون نخواد یک سایت افتضاحی داره...
-
عذر غیبت
دوشنبه 4 اسفندماه سال 1393 14:46
آخ آخ آخ که من چقدر دلم می خواد بنویسم ولی کو وقت؟ یعنی همه ش درگیر الکی ام. تو دفتر که این چند وقت بازسازی و نقاشی داشتیم و بعدم به شدت خوردیم به شلوغی شب عید. از اون طرف هم دوستم که طلاق گرفته مامانش اینا تهران نیستن و مجبوره برای کارای دادکاهش تهران بمونه. دیگه اون بنده خدا یا پیش من بوده این چند وقت یا پایین خونه...
-
شنبه دلپذیر
شنبه 11 بهمنماه سال 1393 14:48
سلام دوستای گل خوبید؟ ما هم خدا رو شکر خوبیم. امیدوارم صبح و هفته ی خوبی رو شروع کرده باشین. من قبلا صبح های شنبه که می اومدم سرکار یه عالمه ناراحت بودم که ای داد باز یه هفته ی کاری دیگه شروع شد . ولی جدیدا سعی می کنم با انرژی مثبت روز و هفته م رو شروع کنم و همین باعث میشه شنبه هم روز شیرینی از روزهای خدا باشه . هفته...
-
یه کم انرژی منفیه اگه دوس ندارید نخونید
دوشنبه 6 بهمنماه سال 1393 14:48
سلام دوستای مهربونم خوبید؟ من هم خدا رو شکر بد نیستم فقط در تعجبم از این سال 93 عجیب غریب که آدما انقدر فوت کردند. دیروز خبر فوت پدر دوست صمیمی م مرنوش رسید :((( یعنی این پنجمین نفر از دوستام هست که پدرش رو امسال از دست میده. دیگه از حال این دختر نگم که خودش هم مریضه و با گریه و زاری حال خودش بدتر میشه ... دیروز با...
-
از همه چی
یکشنبه 28 دیماه سال 1393 14:50
روزها به سرعت برق و باد می گذره و تا چشم بهم می زنم می بینم کلی از تاریخ آخرین پستم گذشته. خدا رو صد هزار بار شکر که روزهامون آرومه این چند وقت هم هفته ای دو سه بار دوس جون رو دیدم. اکثر مواقع هم جای خاصی نرفتیم و تو مجتمع دوس جون اینا بودیم. به جز 5 شنبه دو هفته پیش که رفتیم میلاد نور و یه کفش خریدیم بماند که من عاشق...
-
البته می دونید که من 23 سالم بیشتر نیست:))
شنبه 13 دیماه سال 1393 14:51
خب به میمنت و مبارکی من 27 ساله شدم و خدا رو خیلی خیلی شکر که تولد خوب وشیرینی داشتم. دوس جون عزیزم که 5 شنبه سر کار بود. ظهر رفتم دنبال مادربزرگم و در جا کادوی تولد رو نقدی باهام حساب کرد . عصر هم بعد از مدت ها یه برنامه با یلدا جانم ریختم. رفتیم سینما و یه فیلم ترسناک ایرانی به اسم روایت ناپدید شدن مریم دیدیم که در...
-
هی قهر هی آشتی
یکشنبه 13 مهرماه سال 1393 14:54
این اولین پست از لپ تاپ جدید هست و من الان هیجان زده م بزرگترین مشکلم هم اینه که هنوز فایرفاکس ندارم و نیم ساعته گذاشتم دانلود شه . از روز هامون بگم که دقیقا از عنوان پستم معلومه سه شنبه جناب دوس جون تشریف برد خونه ی دوستش به قصد تمرین. من نمی دونم این بچه چه اخلاقیه داره می ره یه جا دیگه دلش نمی خواد برگرده! یعنی از...
-
همینطوری
یکشنبه 6 مهرماه سال 1393 14:56
عزیزای دلم مرسی بابت نظرات پست پیش. ایده هاتون عالی بود. ایشالا بعد از اینکه انجامش دادم می گم چطوری شد بالاخره :) آقا من تنبلی م میاد پست اختصاصی دوس جون رو بنگارم :) فلذا تصمیم گرفتم علی الحساب از این هفته ی اخیر بنویسم. اون دوشنبه ای که حس مریضی داشتم یادتونه؟ خب حسم کاملا درست بود چون از فرداش گلودرد شدید گرفتم و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 شهریورماه سال 1393 14:56
از بلاگفا متنفرم که الان مجبورم پست به اون دلچسبی رو از اول بنویسم در آخرین روز شهریور بی صبرانه منتظر یک پاییز دوست داشتنی مثل تمام پاییز های عمرم هستم. آقا من نمی دونم چرا بر عکس همه کلی حس خوب و انرژی مثبت از پاییز می گیرم. حتی روزهای کوتاه و ترافیک وحشتناک عصرونه ش هم باعث نمیشه دوسش نداشته باشم. از بچگی هم همین...
-
خانومه ی کم دوس جون دار
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1393 14:57
امروز رئیس جان مرخصی هستن و من تصمیم داشتم از وقت آزاد اول صبح استفاده کنم و بنویسم که دلتون نخواد 2 تا مشتری دم در منتظرم بودن و با من اومدن تو. حالا از اون طرف هم سیستم مون قطعه گویا. یعنی من در حالی دارم می نویسم که دو تا مشتری همینطوری زل (یا ذل؟) زدن به من، بدون اینکه پلک بزنن حتی خیلی وقته ننوشتم ها. البته خبر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 شهریورماه سال 1393 14:58
آقا من یه هفته س قصد دارم بنویسم تازه اونم چی؟ پست عکس دار ولی هی شرایط آپلود کردن عکس ها پیش نمیاد. گفتم تا یادم هست بنویسم حالا بعد عکس اضافه میکنم. هوم؟ بهتر نیست؟؟ خب از سه شنبه ی پیش بگم که قرار بود هزار تا کار بکنیم واضح و مبرهنه که هیییچ کاری نکردیم. یعنی من از دفتر به دوس جون زنگ زدم که میشه سانس 5 بریم و بعدش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 مردادماه سال 1393 15:01
ا تاخیر عید تون مبارک و نماز روزه هاتون قبول عزیزای دل. این اولین عید پدر دوس جون بود و من از ته دل برای شادی روحش تو این عید دعا کردم . این چند روز اصلا دست و دلم به نوشتن نمی رفت. هر چی هم بیشتر می گذره خاطره ی روزهای پیش کمرنگ تر و محو تر میشه. دیگه تصمیم گرفتم امروز بنویسم. اول بگم که امسال من کلا برای احیا جایی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مردادماه سال 1393 15:01
سلام عزیزای مهربون. ممنونم از تک تک تون به خاطر تمام نظرات عمومی و خصوصی و تسلیت های خالصانه تون. ببخشید که وقت نشد دونه دونه جوابگوی محبت تون باشم. تصمیم گرفتم همین جا بنویسم چی شد ... این غم تلخ خیلی ناگهانی اتفاق افتاد. یعنی واقعا حتی یک نفر هم فکرشو نمی کرد و انقدر همه چی سریع پیش اومد که دوس جون و خانواده ش شدیدا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 تیرماه سال 1393 15:02
پدر دوس جون امروز به رحمت خدا رفتن... تو این شب عزیز ممنون میشم برای شادی روحشون دعا کنید. دلم برای دوس جون خونه... هیچ کاری هم از دستم برنمیاد. خدایا خودت به خانواده ش آرامش و صبر بده. روحشون شاد و قرین آرامش.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 تیرماه سال 1393 15:02
این هفته دفتر وحشتناک شلوغ بود . انقدری که دیگه حالم از دفتر بهم می خورد. حالا خوبه ماه رمضونه . این چهارمین سالیه که من ماه رمضون اینجام و هیچ سالی دفتر به این شلوغی نبوده. یعنی در اصل کلا ماه رمضونها خلوت هم میشدیم. عملا هم برگشتن همکارم به دفتر منتفیه چون خبر دارم که دنبال کار می گرده (گریه ی حضار) مطمئنم هیچ کس...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 تیرماه سال 1393 15:03
از دوشنبه تو دفتر مصیبتی دارم اسفباااار. ظهر دوشنبه رئیس سر یه موضوع واقعا مسخره همکار خانمم رو که فامیل نزدیک خودش هم هست، انداخت بیرون!! یعنی من و اون یکی همکارم باورمون نمی شد. انقدرررر حال من گرفته بود که خدا می دونه. کل هفته ی پیش و امروز روزهای بدی تو دفتر داشتم . رئیس همه ش مشغول بررسی کردن قضیه و غیبت کردن هست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1393 15:04
ای خدا چی می شد من انقدر تنبل نبودم و همونطوری که دوست دارم هر دو سه روز یه بار می نوشتم تا طبق روال معمول همه چی از ذهنم پاک نشه؟؟ واقعا هیچکس رو به تنبلی خودم ندیدم. تازه این گشادیسم در نوشتن، شامل گشادیسم در کامنت گذاشتن هم میشه همه ی پست ها رو ریز به ریز می خونم ها ولی برای نظر دادن باز تنبلیم می زنه بالا از 5...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 خردادماه سال 1393 15:04
دوس جون گلم، عزیزترین تولدت مبارک. برات شادترین و شیرین ترین لحظات رو آرزو میکنم ایشالا تولد 128 سالگیت رو در کنار هم جشن بگیریم نمی تونم تو کلمات بگم که چقدر برات آرامش، شادی، عشق، سلامتی و کلا بهترین ها رو آرزو دارم پسرک دوست داشتنی این پست صرفا یک تبریک تولد بود و خیلی خیلی هم ارزش دارد
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 خردادماه سال 1393 15:05
امروز 5 شنبه شیرینی به نظر میاد. دفتر هم نسبتا خلوته، پس سریع برم سراغ آنچه گذشت از 5 شنبه ی پیش بگم که باز رفتیم دیدن فسقل خانوم. ایشون هم حسابی به ما لطف داشتن چون تمام دو ساعتی که ما اونجا بودیم بیدار بود ای خدا پس این دختر ما کی بزرگ میشه که با دل آسوده بغلش کنیم و بچلونیمش؟؟ از همونجا هم به دوس جون اعلام کردم که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 خردادماه سال 1393 15:05
می بینم که باز در تعطیلات بسر می بریم و مطابق روال عادی برنامه وبلاگستان حساااابی سوت و کوره. گفتم من بیام بنویسم که باز عقب نمونم. سه شنبه ی پیش رفتیم دیدن نی نی که مثل همیشه خوردنی بود منم کلی ازش عکس گرفتم که شانسی تو یکی فیگورش خیلی بانمک شد و همون رو هم گذاشتم فی*سب*وک. راستی در مورد اینکه چرا اینجا عکس نمی ذارم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 خردادماه سال 1393 15:06
سلاااام دوستای گلم خوبین؟ مرسی که به یادم بودین. بله من بالاخره عمه شدم از هفته ی پیش یکشنبه بگم که رفتیم سونوگرافی و دکتر. خدا رو شکر چربی کبدم میشه گفت تقریبا کامل از بین رفته. فقط تو آزمایش خونم یه چیزی بالا بود که دکتر گفت مسئله ی خاصی نیست و احتمالا اشتباه شده. قرار شد باز چند ماه دیگه برم برای چک شدن. هیچی دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1393 15:07
آقا من تصمیم کبری گرفتم که زود به زود بنویسم پس این شما و این پست مثلا کوتاه من از جمعه ی قبل بگم که با پگاه رفتیم پیش مرنوش و تا حدودای ساعت 10 اونجا بودیم. واسه خودمون کلی لواشک و آلوچه خوردیم ، تو سر و کله ی هم زدیم و کلیپ های خنده داره وایبری دیدیم و اینگونه بود که دوس جون از حضور خانومشون بی نصیب موندن شنبه هم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 فروردینماه سال 1393 15:08
وای که چقدرررر روزها زود می گذره. هیچی نشده 20 روز از سال جدید هم گذشت. تو عید بالاخره همت کردم و آرشیو رو کامل درست کردم باشد که رستگار شوم :)) این روز ها هم حسابی دوس جون رو دیدیم . حالا بماند که چقدررر هم دعوا کردیم این چند روز . سر هزار تا مسئله ی بی ربط و کوچیک :( روز 11 فروردین دوس جون رو دیدم. شام با هم بودیم ....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 فروردینماه سال 1393 15:09
دفتر در حالتی که یک مشتری هم نداره خیلی دلچسب و دوست داشتنی میشه. یعنی این چند روز کاری خیلی هم بالاتر از توقع من بود حتی با وجود اینکه همه مرخصی بودن و من و رئیس جان فقط اینجا بودیم. کل ساعت کاری مون هم در 9 تا 1 خلاصه میشه. خدا رو شکر طرح ترافیک هم نیست و من با خیال راحت می تونم ماشین بیارم و از اون هم بهتر اینکه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 فروردینماه سال 1393 15:10
سلااااااام خوبین خوشگلا؟ عیدتون مبارک. صد سال به از این سالا . برای تک تک تون شاد ترین و بهترین لحظات رو در سال جدید آرزو میکنم. این نیمه ی دوم اسفند انقدرررررر شلوغ بودیم که واقعا وقت نشد بیام بنویسم. خدا رو شکر روزهای خوبی رو سپری کردم. از 5شنبه 15 اسفند بگم که من تصمیم داشتم با دوس جون برم بازار که خبر داد یه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1392 15:10
سال ها خیلی سریع و زود میگذرن. واقعا به چشم برهم زدنی می بینی دوباره نزدیک عید و سال نو هست و وقتشه یه جمع بندی کنی از سالی که گذشت و برنامه و هدف معلوم کنی برای سال آینده. منم از فرصت خالی صبحم استفاده کردم و اومدم یه کمی بنویسم. به نظر من هر سالی که توش عزیزی رو از دست نداده باشیم و سلامت باشیم سال خییییییلی خوبی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1392 15:10
من عاااااشق این روزای قبل از عید و حال و هوای باحالش هستم البته اگه از شلوغی بی پایان دفتر فاکتور بگیرم. یعنی همه ش دوس دارم بیام اینجا پرحرفی کنم که اصلا وقت نمیشه . از سه شنبه ی پیش بگم که روز کنسرت مربوطه بود. صبح تو پیج فیس*بوکی تئاتره شماره ی یه خانومی رو گذاشته بودن که با هماهنگی ایشون میشد روز و ساعت رو جا به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1392 15:11
از اول هفته ی پیش قصد دارم بنویسم ولی چون می خواستم عکس بذارم و پست عکس دار هم حتما باید از خونه نوشته شه تنبلی کردم. آخر هم از سرکار در خدمت تون هستم و عکس رو بعدا به پستم اضافه می کنم. از الان هم بگم که این پست طویل می باشد . ما 5 شنبه پیش (24 بهمن) با هم بودیم و عججججب روز پربرکتی بود چن کلی کار مختلف انجام دادیم....
-
تولد دوس جون گلم
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 09:48
بله خیلی وقته ننوشتم و این پست هم بیشتر در مورد تولد دوس جونه ولی تصمیم دارم از این چند وقت هم بنویسم البته به زودی. کلا این هفته خیییییییلی خوبه گویا. روز جمعه ی عالی داشتیم و در لحظات پایانی رای گیری یعنی حدود ساعت 11 شب بالاخره تصمیم گرفتم رای بدم و این کار رو کردم با اینکه اصلا خوشبین نبودم. شنبه رو هم که دیگه...
-
1،2،3 امتحان میکنیم
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 11:57
سلااااااااااام. خونه ی جدیدم مبارک. بعد از همه ی بیشعور بازی های بلاگفا اومدم که اینجا بنویسم. باشد که بلاگاسکای بچه ی خوبی باشه و کم اذیتمون کنه. آمین. فعلا من دو تا مشکل دارم یکی با قالب که هنوز نتونستم از اون قالب جینگول ها پیدا کنم که در بلاگ اسکای قابل اجرا باشه و اینکه آیا امکان این رو داره که نشون بده دوستام به...