منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

من آمده ام وای وای من آمده ام

اهم اخبار اینکه شنبه ی همین هفته سینه مو عمل کردم و امروز به آغوش کار بازگشتم :)

اصلا امیدی نیست که از این تایم طولانی چیز خاصی یادم بیاد. ولی خب دیگه یه چیزایی می نویسم.

روز 19 مهر جمعه بود برای سالگرد می خواستیم بریم بیرون.  یه رستوران دوست من معرفی کرده بود که خفن به نظر می رسید ولی پسرکم گفت دوره بریم یه جا نزدیک تر لذا رفتیم لیو رستوران نزدیک میدون ونک .

من خیلی فضاشو دوس دارم غذاشم خوبه. اون شب پسرک هرچی اصرار کرد نذاشتم حساب کنه. که ای کاش کرده بود :(

فرداش بهم زنگ زد که تو کارتم پونصد و خرده ای بوده و برداشت شده. رفت بانک و بعد از کلی پیگیری مشخص شد تو یه سایت ناامن اطلاعات برداشت از کارتش رو وارد کرده بوده و حسابش رو خالی کردن. 

اگر اون شب سالگرد ایشون حساب کرده بود حداقل کمتر پول تو کارتش می موند :((

تو اون هفته یه روز هم رفتم آزمایش خون دادم بعد هم به عنوان جایزه رفتم کافه تو کافه پنکیک خوردم تنهایی :)

یه روزش هم سحر دوست کلاس زبانم همون حوالی منزل ما بود و پیشنهاد داد بریم بیرون منم خیلی فوری فوتی حاضر شدم . رفتیم کافه دانته که فضای بسسسیار خفنی داره. یه لازانیا خوردیم که خوب بود تقریبا.

دیگه چیز خاصی از اون هفته یادم نیست. هیلی هم سفر بود و بیشتر هفته رو احتمالابا همسر بودم.

پنج شنبه 25 مهر منزل مادر یار بودیم. یکی از خواهراش یه پروژه بلند مدت تو شهرستان گرفته و دو سه ماه نبود. به خاطر تعطیلی ها چند روز برگشته بود که استراحت کنه. ما هم یه طوری رفتیم که ببینیمش. مثل همیشه هم منو شرمنده کرده بود یه سری خرده ریز آرایشی برام آورده بود. شام هم مامانش برامون ماکارونی گذاشته بود. 

جمعه رو باز یادم نیست. شنبه تعطیل بود و نهار با یلدا رفتیم بیرون. برای اولین بار سوشی خوردم که خیلی دوس نداشتم. 

بعد هم رفتم نان سحر دونات گرفتیم و که بریم منزلشون با چایی بزنیم بر بدن. وای که من این دونات کوچک های نان سحر رو عااااشقم.

پسرکم زنگ زد که میخواد بره خونه ی دوستش تمرین و خیلی شیک و بدون دعوت منم انداخت دنبال خودش، برد. 

این دوستش تنها زندگی میکنه و من باهاش اوکی ام. دیگه یکم نشستیم به حرف زدن. بعد هم پسرا تمرین کردن و من ناظر کیفی بودم :))

یه روز تو هفته ی پیش بعد از اینکه هیلی از سفر اومد از سرکار برگشتنی رفتیم کافه طلوع بعد هم رهسپار منزلشون شدیم و من سوغاتی هامو دریافت کردم.

سه شنبه ی پیش هم مرخصی ساعتی گرفتم و به همراه مامانم رفتیم بیمارستان برای مشاوره های بیهوشی و غدد که تا ظهرش طول کشید دیگه بیخیال دفتر رفتن شدم. دکتر هم گفت همین شنبه ای که میاد بیا عمل شو. 

اون روز پسرک مرخصی گرفته بود و عصرش یه سر اومد خونه ی ما . منم بلیط سینما برای فیلم ایده اصلی گرفته بودم سینما اریکه. دیگه نگم که روی نقشه آدرسش رو اشتباه پیدا کرده بودم. و سه تا چهارراه جلوتر پارک کردیم :)) فیلمش هم تقریبا خوب بود و من دوس داشتم . برگشتنی یه بارون ریزی میومد. همونجا رفتیم یه رستوران به صرف پاستا و پیتزا. پامون رو گذاشتیم بیرون کم مونده بود تو بارون سیل آسا غرق شیم. ماشین هم که کلی دورتر پارک بود. قشنگ موش آب کشیده شدیم تا برسیم به ماشین :)

چهارشنبه پسرک یه ماشین پیدا کرده بود قرار شد با هم بریم که ببینیمش. تا رسیدیم جلوی در خونه ی طرف و زنگ زدیم که پلاک بپرسیم گفت فروش رفته :(

پنج شنبه هم با دوس جون دو نفری بودیم و جای خاصی نرفتیم. البته که مطابق روال همیشه دو نفره ها خیلی هم خوش می گذره.

جمعه ساعت 5 اینا رفتیم بیمارستان و کارهای پذیرشم انجام شد و بستری شدم. 

صبح شنبه با حضور مامان و همسر راهی اتاق عمل شدم. عملم خدا رو شکر راحت و کم درد بود. ولی همون تو بیمارستان بودن و استرس عمل خیلی اذیت کننده س و انشالله برای هیچ کس پیش نیاد مگر برای نی نی دار شدن.

ساعت 9:30 دکتر بیهوشی اومد بالای سرم. و 11:10 تو ریکاوری چشمامو باز کردم. هی خواب و بیدار بودم تا ظهرش. حین عمل هم توده فروزن شده بود و دکتر تا حد زیادی خیالمون رو راحت کرد که خوش خیمه. ولی جواب دقیق تر تا دو هفته ی دیگه میاد. پسرک خیلی خجالتی و ماخوذ به حیاس ولی اون روز جو گیر شده بود و چه قبل از عمل چه بعدش هی منو جلوی مامانم بوس میکرد :)) آقا من خجاااالت می کشیدم ها . اصلا رومو اون ور نمی کردم که مامانمو نگاه کنم :)

عصرش هم حول و حوش 6 مرخص شدم. طفلی پسرکم هم کل دو روز رو بین بیمارستان و محل کارش در رفت و آمد بود. حالا خوبه خیلی هم نزدیک بودیم به سرکارش و دو دقیقه ای می رفت و می اومد.

شنبه شام هم پسرک موند پیش ما ولی بعد از شام رفت.

یکشنبه ش، برادرم اینا و همسر و هیلی اومدن منزل مون. که هیلی شام نموند ولی بقیه موندن. برادرم هم زحمت کشید شام مهمون مون کرد و از باروژ یوسف آباد سوخاری و پیتزا گرفتیم. چه غذاهای مفیدی خوردم بعد از عمل :))

دوشنبه رفتم حموم و پانسمانم رو عوض کردم. یه کمی به نظرم لای زخمم باز بود و سعی کردم بهش آب نزنم. بعدش هم به توصیه دکترم رو قسمت بخیه ها یه پانسمان کوچک زدم که به لباس زیرم گیر نکنه.

و بالاخره دیروز که مامان دوس جون آش پخته بود و قرار شد یه سر برم پیششون . ولی رفتن همانا و شام نگه داشتن همانا. زحمت کشیدن از بیرون زرشک پلو سفارش دادن. خودشون هم حمص درست کرده بودن که سهم منو گذاشته بودن کنار :)

بعد هم که برگشتم منزل یلدا جان زحمت کشید و اومد ملاقاتم :)

امروز هم گویا خاله م میخواد بیاد.

یعنی خودمم باورم نمیشه این همه چیز این مدت یادم اومد :)

نظرات 1 + ارسال نظر
سبا۰۴۹۸ یکشنبه 26 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 09:51 ب.ظ

خانومه جواب فروزن اومد؟ عزیزم

بله عزیزم جوابش خوب بود

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد