منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

آخر هفته ی شلووووغ

پنجشنبه از سرکار قرار بود با همکارا بریم نهار. همکارای خانم یه چیزی حدود 15/16 نفر هستن که برنامه های تفریحی می ذارن. خیلیی هم به ندرت پیش میاد که همه بتونن هماهنگ باشن و بیان. از طرفی هم اوایل هر برنامه ای بود من می رفتم بعد از رفتارهای دو سه نفرشون اصلا خوشم نمی اومد. یهو به خودم گفتم وا تو مگه خلی دختر؟ چرا باید با کسایی که انرژی شون رو دوست نداری وقت بگذرونی؟ آیا خودت دوست یا برنامه ی تفریحی کم داری؟ همون شد که هر سری دیگه میخواستن برنامه بذارن من میگفتم برنامه م مشخص نیست و روزی که خواستید برید اگر کاری نداشتم میام ولی نمی رفتم D: اما این بار فقط چهار نفر از دخترا بودن و من تک تک شون رو دوست داشتم به همین خاطر هم رفتم. 

هیچی دیگه رفتیم یه کافه رستوران به نام لیو نزدیک میدون ونک. یه سلاد و سیب زمینی تنوری گرفتم با پاستا و پیتزا و بی اغراق تک تک سفارش ها خوشمزه بودن. از اونجاهاس که حتما باید یه بارم با دوس جون برم  :))

از جمع مون من و یکی دیگه مزدوجیم که اونم تازه عروسی کرده. اون سه تای دیگه مجرد هستن و بسیار هم از هرجهت خوب و معقولن ولی کیس ازدواج ندارن. دیگه اینا تا تونستن  در مورد همسر یافتن شوخی کردن و خندیدیم. خلاصه که اوقات خوشی بود و با دوستان جان به سر شد.

حدود 2.30 نخود نخود شدیم و من اومدم خونه خواااابیدم تا 5.30 . یعنی اگر دوس جون زنگ نزده بود امکان داشت تا 7 هم بیدار نشم. 

سریع پریدم تو حمام و اومدم موهامو صاف کردم و آرایش نمودم و سه چهار تا پیراهن امتحان فرمودم تا بالاخره ساعت 7.15 از خونه بزنم بیرون. حدود 8 هم رسیدم تالار  برای عروسی خواهر دوستم :)

عروسی هم خوب و خوش برگزار شد و بعد از شام حدود ساعت 10.30 من عزم برگشتن کردم. گویا قرار بود بعد از شام مراسم مختلط بشه که هم من خسته بودم و هم میخواستم تنهایی برگردم و دیر میشد به همین خاطر دیگه نموندم.

نمی دونم تعریف کردم یا نه که اینجانب کلاس رقص ثبت نام کردم. خب باید عرض کنم که تو این موضوع بسیار بی استعدادم. هیچ وقت یادم نمیره روز عقد تو رستوران موزیک زنده داشت. بعد فیلمبرداره گیر داده بود هی میگفت همونطوری که نشستید درجا برقصید . منم که جوگیر شده بودم یه حرکاتی از خودم درکردم و در اون لحظه پیش خودم حس می کردم وای چقدر قشنگ و ناز دارم می رقصم. بعد که فیلم عقد رو دیدم انقدر ضایع بود رقصم که حد نداره. نه تنها اون تیکه ها رو از فیلم حذف کردم بلکه تصمیم گرفتم یه کلاس برم که حداقل از فیلم عروسی م خجالت نکشم. صبح جمعه پا شدم دیدم معلم رقص تو گروه پیام گذاشته و ساعت کلاس رو عوض کرده به 11. فورتی فوتی یه چایی خوردم و رفتم کلاس. البته که این چیزهایی که داریم یاد میگیریم خیلی  شدیده و به درد رقص تو مهمونی نمی خوره ولی جو کلاس خیلی فان و باحاله.

بعد از کلاس برگشتم خونه و بعد از نهار یکم رایزنی کردیم با دوس جون که عصر چیکار کنیم و کجا بریم. من سپردم به خودش گفتم ببیینم چه گلی به سرمون میزنی دیگه. و گرفتم تخت خوابیدم. ساعت 5 از صدای بنایی همسایه از خواب پریدم که دیدم پسرک مسیج داده که پاشو بیا. دیگه رفتیم کلی چرخیدیم و گشتیم . شام هم از شیلای انقلاب پیتزا و فیله سوخاری گرفتیم که بدک نبود. روز جمعه ی خود رو اینطوری سپری کردیم 

امیدوارم خدا قسمت کنه امروز عصر بشینم  خونه و خستگی آخر هفته رو در کنم :)

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد