منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

خانومه برمیگردد 2

ادامه ی پست قبلی رو مینویسیم.

تا سه شنبه ی پیش رو گفتم که فسقل اینا پیش مون بودن.

چهارشنبه منزل بودم تا ساعت نزدیک 9 که باز دلم هوای یار کرد . در حد نیم ساعت باهم بودیم  و زود برگشتم که شام رو با برادرو فسقل بخوریم. کلی هم پشیمون شدم که چرا پسرک رو نیاوردم برای شام. ولی خب همون نیم ساعت هم منو شارژ میکنه بسکه این بشر عشقه و انرژی منتشر میکنه البته در اکثر مواقع 

پنجشنبه ها دوس جون طبق روال اخیر تعطیل هستن. هی عصرش گفتیم کجا بریم کجا نریم که تصمیم گرفتیم با دوستش و خانومش بریم بیرون. من رفتم مجمتع دوس جون اینا همونجا ماشین رو گذاشتیم با ماشین اونا رفتیم. یه کم چرخیدیم و از خاطرات سفر گفتیم. آخه وان رفتن رو ایشون ها تو دامن ما گذاشتن :)

برای شام رفتیم یه جا تو جمهوری و ساندویچ کثیف های به شدت خوشمزه ای خوردیم :) من نمی دونم دقیقا با چه هدفی، راه افتادن  رفتن سمت مولوی و شوش و شاپور. هی الکی اون سمت ها چرخیدن . یک فقره چایی هم زدیم بر بدن . یه کم دیر شد و پسر مهربونم با من تا دم خونه اومد و خودش با اسنپ برگشت.

دوس جون به دلایلی اصلا پیشنهاد نمی کنه که من بمونم منزلشون! حالا اون شب رو دور شوخی و خنده انقدر با این موضوع حرصش دادیم که در نهایت می گفت باشه اصلا بیا همین امشب بمون :)

جمعه هم رفتم دنبال دوس جون سرکارش و یک روز دو نفره ی بسیار عشقولانه رو با هم گذروندیم. پسرم بسیار خسته بود لذا حوالی ساعت 9 نخود نخود شدیم.

شنبه رفتم سونوگرافی برای چکاپ شش ماهه ی توده ی سینه م. دو ساعت تمام منتظر موندم تا نوبتم بشه و در نهایت با خبر بدِ رشد توده ی مذکور کلی غمگین شدم. البته که تو توضیحات سونوگرافی نوشته احتمالا بی خطر. در حال حاضر سایز توده 26 * 14 میلیمتر هست . برام نوشته با توجه به هایپر ویسکولاریتی توصیه به برداشت توده میگردد. رفتم سرچ کردم دیدم معمولا توده ای که رگ های زیادی دارن برداشت شون سخت تره و بهشون این اصطلاح رو می گن. 

دوس جون هم هی دلداری داد بهم که چیزی نیست و حتی پیشنهاد داد برم پیش دکتر مامانش که چند سال پیش مثانه شونو درمان کرده. حالا هرچی میگم بابا تخصصش ربطی به مشکل من نداره گوش نمیده که :)

یکشنبه عصر با هیلی رفتیم یه چرخی زدیم . در راستای اضافه وزن هم به جز یه آب طالبی چیز دیگه ای نخوردیم :) برگشتنی من دیدم تایم از کار برگشتن پسرکه. رفتم پیشش و تا میدون ولیعصر با هم اومدیم. آخ که شبا می بینمش چقدر مزه میده بهم.

دوشنبه هم روال همین بود . حالا اون روز برای اولین بار من گفتم از ماشین که نمیخوام پیاده شم. یک عدد شلوار گشاد گلگلی پام بود روی همون مانتومو پوشیدم رفتم. تو مجمتع دوس جون اینا تو ماشین نشسته بودیم که خیلی یهویی مامان و خواهر دوس جون رو دیدیم. حالا منم کاملا بی آرایش و درب و داغون و با شلوار گلگلی . دیگه همون شکلی پیاده شدیم سلام و احوال پرسی کردیم . خیلی هم اصرار کردن که بریم شام بخوریم. البته که من ساعت 7 تو خونه شام خورده بودم :) لذا نرفتیم .

دیروز هم که منزل بودم و جایی نرفتم. 

امروز وقت دکتر دارم که جواب سونوگرافیمو ببرم ببینه. خیر باشه به امید خدا.

نظرات 1 + ارسال نظر
حمیدرضا چهارشنبه 3 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 12:13 ب.ظ https://khodrofanni.blogsky.com

ان شا ء الله که چیزی نیست.

بعد از اینکه از دکتر اومدین برامون بنویسید.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد