منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

خانومه بعد از غریب به چهاااار سال

خب با اینکه حس میکنم دارم تو یه اتاق خالی و فقط با خودم صحبت میکنم باید عرض کنم که سلام خوبید؟ به رسم قدیم ندیما که با همین دو کلمه طومار بلند بالامو شروع میکردم.

دیروز بعد از احتمالا دو سه سال خیلی اتفاق وبلاگ هیلا رو باز کردم و کلی از آرشیوش رو خوردم :)))

یهو وحشتناک دلم خواست که خودمم بیام اینجا یه سری بزنم . الان نگاه کردم دیدم از آبان 94 دیگه ننوشتم.

خب اکثر بچه ها که اینستا هستن و از اخبار من خبر دارن ولی تو اونجا اصلا یه سری چیزا رو نمیشه گفت. و با اینکه خیلییی از آشناها و فک و فامیل بلاکن باز من همه ش استرس دارم که یهو پیدام کنن.

تازه خیلی از چیزهای خصوصی تر رو هم آرشیو کردم ولی باز حس امنیت وبلاگ یه چیز دیگه بود. حیییف که بلاگفا با اون بازی هایی که در آورد و آرشیو منو خورد چقدر دلسردم کرد از نوشتن.

هی بگذریم.

اهم اخبار این که 30 فرودین امسال عقد کردیم :)

هنوزم هزار تا بالا پایین داریم. قهر و آشتی تاااا دلتون بخواد فقط موضوعاتش فرق کرده :) ولی خب دیگه همسر محسوب میشه و احترامش واجبه، هاهاهاها

دیگه دیگه جونم براتون بگه که کارم رو عوض کردم و چقدر راضی ام از این موضوع. تمام سختی تغییر هزار بار می ارزید به شرایط شغلی که برام بهتر شد.

همین دو سه هفته پیش بود که یه جریان مشابه تو دفتر فعلی و سابق پیش اومد. و تو اینستا ازش تعریف کردم. بعد از گذاشتن اون پست خیلی بامزه، نیم ساعت بعد مدیر اسبق زنگ زد یک ساعت مغزمو خورد. و لپ کلامش این بود که برگرد بیا همین جا . هروقت دوس داری الان یا چند سال دیگه هم باشه من از خدامه برگردی و حتی از نظر حقوق و اینا هرچی اونجا میگیری من بیشتر بهت میدم. یعنی هنوزم درک نکرده که من به خاطر مسائل مالی ول نکردم برم که الان اینطوری گول بخورم برگردم.

از طرفی هم دروغ چرا؟ شنیدن پیشنهادش برام خوشحال کننده بود که همیشه من یه جایگاه تو دفتر خودش و یکی هم تو دفتر برادرش دارم برای روز مبادایی که احتمالا نخواهد آمد :)

خلاصه که همینا دیگه. 

تصمیم دارم اگررر همت کنم یکمی بیشتر اینجا بنویسم. الان خودم به خودم گفتم ببنیم و تعریف کنیم :)))

نظرات 2 + ارسال نظر
هیلا چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 07:31 ب.ظ

احسنت... بیشتر بنویس هیچ جا وبلاگ نمیشه باور کنننن

از کجا فهمیدی که نوشتم؟ عزیزمی مهربون

سبا یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 09:56 ق.ظ

عزیزم خواستم فقط بگم تو اتاق خالی نیستی
مثل همیشه عالیییی...

ممنون از پیامت عزیزم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد