منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

خوشحالللم

سلام سلاااام من اومدم

آقا باز طولانی شد فاصله ی نوشتنم و احتمالا خیلی چیزا رو هی باید به مغز مبارک فشار بیارم که یادم بیاد.

پنجشنبه 7 شهریور پسرک نهار میخواست بیاد منزل ما. منم با خیال راااحت گفتم از سرکار اومدم میرم حموم  و حاضر میشم تا برسه. ولی ای دل غافل که آب گرم نداشتیم :( همون طوری چرکو لک نشستم منتظر همسر :)

مامانم هم به خاطر دوس جون که از قبل گفته بود دوست داره، قلیه ماهی درست کرده بود :) نهار رو خوردیم و فوری فوتی زدیم بیرون در جستجوی ارز . دلار که پیدا نکردیم ولی لیر بود خدا رو شکر که همون رو خریدیم. حالا من صد دلار هم میخواستم برای خودم داشته باشم .ولی صرافی ها دلار نمی فروختن.

خلاصه پسر رو گذاشتم مجتمع شون و برگشتم خونه . عصر هم جایی نرفتم.

جمعه ی پیش هیلی از صبح پیشنهاد داده بود بریم خونه ی دوستش که من و دوس جون هم می شناسیمش. ولی پسرک خیلی موافق نبود و ترجیح میداد دو تایی با هم باشیم. 

دیگه انقدر  هیلی اصرار کردم ، راضی ش کردم که بریم. ساعت 6 پاشدم رفتم پیش هیلی که برم حموم چون هنوز آب گرم نداشتیم. بعد رفتیم دنبال پسرک که تو فروشگاه هنوز کار داشت و گفت شما برید من خودم میام. 

حالا خونه ی این دوسته هم یه جای بسیار حساااسه. منِ خل الکی استرس گرفته بودم :)) دیگه رسیدیم و یک ساعتی بودیم که پسرک هم رسید. آقای میزبان رفت دو سه مدل گیتار آورد برای پسرک. ایشون هم که با دیدن هر نوع سازی دست و پاش شل می شه :)) کلی خوش خوشانش شد. فکر کنم تا 10.30 اینطورا بودیم و بسیار خوش گذشت.

شنبه رو یادم نمیاد اصلا. فقط داداش جانم زحمت کشیده بود برام 100 دلار خریده بود :)

یکشنبه از دفتر رفتم خونه لباس عوض کردم و رفتم یه آرایشگاه جدید که دقیقا کوچه پشتی مون باز شده. برای رنگ مو و نوک گیری موهام. کارشون بدک نبود. ولی رنگ مو رو دیدم از مارال استفاده کرد که خب با توجه به قیمتی که گرفت خیلی عجیب بود . تازه گفت قیمت هاشون از دفعه ی بعد افزایش هم داره. اینه که احتمالا دیگه نرم . پایین موهام رو هم با موزر در حد دو سانت کوتاه کرد. نمی دونم والا کی بشه ترمالی آریشگر قبلی که عید موهامو کوتاه کرد درست بشه :(

شب هم با دوس جو ن رفتیم شام. و از اون شب ها بود که پسرک جو گیرِ من سه پرس غذا سفارش داد :) همین کارا رو میکنه که من تو این سی و یک و اندی سن، عدد 61 رو روی وزنه می بینم جدیدا :(

ولی خب از حق نگذریم شامش خیلی مزه داد.

دوشنبه رفتم پیش هیلی و منزلشون بودیم. سه شنبه هم با دخترای زبان رفتیم بیرون که مثل همیشه بسیار خوب بود و خوش گذشت. رفتیم کافه کوچه که محل قرارهای خیلی سال پیش منو دوس جونه و من بسیار عاشقشم. میلک شیک بادام زمینی و پاستا خوردیم :)) کلی هم حرف و خبر داشتیم برای هم. 

چهارشنبه بعد از سال هااا رفتم اپیلاسیون. که البته باید می رفتم تمدید سالیانه لیز پام. که خب نه وقتش بود و نه پولش :)  لذا به جاش مومک انداختم :)

شب رو هم  با هیلی و پسرک رفتیم بیرون. پنجشنبه ش میخواستم برم خونه ی دوس جون اینا . همون شب داشتیم با پسرک برای فرداش هماهنگ میکردیم، هیلی شوخی شوخی گیر داده بود منم میام. دوس جون هم گفت چه اشکالی داره دوست داری بیا. ما خوشحال میشیم.

و اینگونه بود که پنجشنبه با خودم بردمش منزل همسر اینا :)) وای عالی بود یعنی. خودش میگفت فکر نکنم تا حالا کسی همینطوری الکی رفته باشه خونه ی مادرشوهر دوستش :)

حالا خداییش  مامان و خواهرای دوس جون بسیار مهربون و مهمون نوازن و خیلی تحویلش گرفتن. مامانش تازه برای هیلی فال قهوه هم گرفت. شام هم خودمون سفارش ته چین داده بودیم از بس ته چین هاش خوشمزه هستن :)

دوس جون اینا کلی گربه دارن. ولی از این مدل ها نیستن که بیان خودشون رو به آدم بمالن. منم متاسفانه یا خوشبختانه از تماس بدنم با گربه یا کلا حیوون خوشم نمیاد. یا همه ش استرس میگیرم نکنه چنگ بزنن یا گاز بگیرن. هیلی هم گربه دوست نداره اصلا. هیچی آقا ما اون روز از صبحش هی بهش گفتیم ببین اصلا نترسی ها . نمیان بهت بچسبن و از این حرفا. 

چشم تون روز بد نبینه تا ما رفتیم نشستیم، یکی از گربه هاشون خیلی شیک و جلسی اومد از روی پای من و هیلی رد شد رفت اون ور :)) کاری که تا اون روز نکرده بود :))

آخر شب هم نشسته بود زل زده بود بهمون که داشتیم چایی میخوردیم و در یک حرکت انتحاری پرید رو پای هیلی :)) یعنی من خودم یه جیغی زدم هاااا :)) طفلی بچه صداش در نیومد ولی. فقط هی می پرسید همینا؟؟ همینا رو میگفتی اصلا نمیان تو دست و پا ؟؟

خلاااصه که شب دلپذیری با خانواده ی پسرک گذشت . فیلم متری و شش و نیم رو هم دیدیم باهم. 

جمعه بسیار روز فشرده ای بود :) ظهر که بعد از کلی وقت موفق شدم در حد یه ساعت برم یلدا رو ببینم و یه نهار بسیار بدمزه بخوریم. برای کادوی تولدش هم کارت هدیه گرفته بودم که دادم بهش.

از همونجا رفتم پیش مرنوش که اونم خیلی وقت بود نشده بود ببینم . دو ساعت موندم خونشون و کلی حرف زدیم تااا ساعت 7 که دیگه وقت دیدن یار بود. 

دوستِ پسرک و خانمش گفته بودن جمعه رو با هم باشیم. دیگه یه جا قرار گذاشتیم و اونا ماشین نیاوردن با ماشین ما رفتیم. من پیشنهاد دادم بریم گونش کافه تو سعادت آباد. و خدا رو شکر که از غذا راضی بودن. بعد از شامم یکم چرخیدیم و بالاخره من موفق شدم از دوس جون چایی هیئتی بگیرم . بس که این بچه خجالتیه :))

دیروز هم یکم وسایل جمع کردم. چند تا فیلم ریختم رو گوشیم که تو راه ببینیم. شب هم باز رفتم پیش پسرک و نیم ساعتی باهم بودیم.

و بالاخره امروز که شب عازمیم  به امید خدا :))  یه سری خرده ریز دارم که باید برگشتنی از دفتر بخرم. دوس جون هم قراره ساعت 6 بیاد خونمون که از اینجا بریم.

من که بسیااار خوشحالم برای سفر دو نفره ، انشالله که کلی خوش بگذره بهمون :) 


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد