منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

از اول هفته ی پیش قصد دارم بنویسم ولی چون می خواستم عکس بذارم و پست عکس دار هم حتما باید از خونه نوشته شه تنبلی کردم. آخر هم از سرکار در خدمت تون هستم و عکس رو بعدا به پستم اضافه می کنم. از الان هم بگم که این پست طویل می باشد .

ما 5 شنبه پیش (24 بهمن) با هم بودیم و عججججب روز پربرکتی بود چن کلی کار مختلف انجام دادیم. قرار بود برای نهار بریم درکه. البته دوس جون اولش غرغرهای مربوطه رو انجام داده بودن که من از اونجا خوشم نمیاد و این حرفا ولی بعد کوتاه اومده بود. جالبه که 99 درصد مواقعی که برای رفتن به جایی غرغر میکنه بعد که می ریم بهش خوش میگذره و راضی برمیگرده.

حدود ساعت یک و نیم دوس جون رو برداشتم و نزدیکای سه رسیدیم اونجا از بس که چمران ترافیک بود. دیگه از گشنگی به غش و ضعف افتاده بودیم. اونجا هم ماشین گش*ت همینطوری رد میشد و ما با چه ژانگولر بازی موفق شدیم بریم تو رستوران :))

جاتون خالی چلوکباب سفارش دادیم و نشستیم با دوس جون به گوشی بازی. دوس جون تصمیم گرفته بره کلاس زبان . کتاب المنتری مو براش برده بودم یه کمی هم اونو ورق زدیم تا غذا رسید. یه پسره برامون سرویس می آورد بعد هی واسه دوس جون داداش، نوکرم، چاکرم، می کرد آخرین سری که اومد دوس جون بهش انعام داد. اونم برگشت گفت: مرسی داداش دوست دارم! دوس جون چی جواب داده باشه خوبه؟؟ نه گذاشت نه برداشت به پسره گفت من عاشقتم!!!! یعنی قیافه ی من دیدنی بود ها. چنان نگاهی به دوس جون کردم که خودش فهمید چه گندی زده:))

یکی از دوستای دوس جون بهش زنگ زد که اگر می تونی یه سر بیا دفتر یکی از بچه ها در مورد کار صحبت کنیم. دوس جون هم بهش گفت من با خانومم بیرونم و اون هم گفته بود اشکالی نداره اگه دوس داری با خانومت بیا.

حدود ساعت 4 بود که از اونجا اومدیم بیرون و رفتیم سمت دفتر. و دو ساعتی هم اونجا بودیم . اونا که مشغول حرف زدن بودم منم ساب وی سرف بازی می کردم. میوه  و نسکافه هم خوردم. آخرش هم آقاهه به من سی دی و ماگ تبلیغاتی ش رو داد :))

از اونجا که اومدیم بیرون دوس جون پیشنهاد داد که اگه دوس داری بریم سرسبیل طلا ببینیم. ولی من خیلی خسته بودم دوس جون هم برنامه رو عوض کرد و گفت پس بریم سمت آریاشهر که مقبول واقع شد. اونجا کلی به مشکل جاپارک برخوردیم یعنی نیم ساعت چرخیدیم تا پیدا کنیم.

به نظرم قیمت هاشون مناسب تر از کریمخان بود. اول از همه یه انگشتر سااااده ی ساده دیدیم که دست دوم بود و قیمتش هم عالی و مناسب بودجه مون بود ولی دوس جون می گفت دیگه زیادی ساده س. رینگ نبود. یه انگشتر رو تصور کنین که قسمتی که روی انگشت قرار میگیرده به جای گرد حالت مربع داره. رفتیم سمت یکی از پاساژهای طلافروشی . بعد از یه کمی چرخیدن یه مغازه پیدا کردیم که خیلی خوب بود یعنی طلاهاش شیک و بامزه بود . از اونجایی که شب ولنتاین بود مملو از دختر و پسرهایی بود که در حال خریدن کادوی ولنتاین بودن :))

من یه مدل سنگ انتخاب کردم که قرار شد دورش رو طلا بزنه و به یه زنجیر وصلش کنه. حدود یک ساعت منتظر موندیم تا آماده شه. انصافا هم با دقت و تمیز کار می کردن. آخر هم با کارمزد و همه چی گرمی 117 تومن حساب کرد که به نظرم قیمتش هم مناسب بود چون ما چیزی زیر 150 پیدا نکرده بودیم به جز اون حلقه که دست دوم بود .

باز هم یه کمی از بودجه ی بابرکت دوس جون اضافه اومد که تصمیم گرفتیم یکی از ربع سکه ها رو بفروشیم و با کل پول گوشواره ی شبیه زنجیر رو هم بگیریم.

تا نزدیک 9 اونجا بودیم و من از شدت کمردرد و سرپا ایستادن جون نداشتم دیگه. هر چی دوس جون اصرار کرد شام هم بخوریم من قبول نکردم و برگشتیم سمت خونه.

جمعه من با یلدا رفتم سپه سالار . بله چکمه ها حراج بود ولی نه هر مدلی ش. مدلی که من پسندیدم هیچ هم حراج نبود و مشکی هم نداشت که چقدر به نفعم شد چون آقاهه گفت اون یکی شعبه مون (که اتفاقا خیلی هم نزدیک خونه ی ماست) احتمالا داشته باشه . برگشتیم سمت خونه و خوشبختانه نه تنها همون مدل و رنگ رو داشته بلکه 55 تومن هم تخفیف خورده بود و منم سریع خریدم و برگشتم خونه. خیلی از چکمه راضی ام :) 4 تا از دوستام خونه ی مرنوش اینا بودن منم رفتم پیششون. یکی دو ساعت در کنار اونا به هرهر و کرکر مشغول بودیم تا موقعی که مامانم زنگ زد که بیا بالا داداشت اینا اومدن می خوایم شام بخوریم.

شنبه هم یک روز خاص و عجیب بود که فقط برای ثبت در خاطرات در ادامه مطلب می نویسم. لطفا کسی تقاضای رمز نکنه :*

دوشنبه هم سر کار یه گندی زدم که نگو. یعنی تو یه کاری که هیییچ ربطی به من نداشت دخالت کردم. یکی از مشتری های دفتر یه حرف بدی پشت سر یکی از همکارامون زد. منه دهن لق هم به همکار مذکور گفتم. اونم بی جنبه بازی در آورد که من یا الان میرم یارو رو میزنم یا زنگ میزنم به رئیس میگم که خودش جواب یارو رو بده. هر چی گفتم بابا تو صبر کن خودم به رئیس میگم گوش نکرد. هیچی دیگه رئیس هم کلی از من شاکی شد که چرا گفتی؟ دوس داری دعوا درست کنی مگه؟ آی حرص خوردم از دست خودم چون من نه سر پیاز بودم نه تهش، دهن لقی کار دستم داد :( تا 5 شنبه رئیس باهام سرسنگین بود ولی بعدش اوکی شد دوباره. تا من باشم تو کاری که بهم مربوط نیست فضولی نکنم.

از شنبه دیگه دوس جون رو ندیده بودم تا 4 شنبه ی پیش که بعد از کلاس رفتم دنبالش و با هم رفتیم دفتر دوستش برای تمرین. قبلش هم رفتیم گیشا که سیب زمینی و پیتزا از سر پاساژ بگیریم. در کمال تعجب دیدیم که کلی ماشین گش*ت تو خیابون هست و دختر ها رو خیلی شیک می برن. من از سرکار رفته بودم و کاملا ساده بود لباس هام ولی گفتم که حواس تون باشه. برگشتنی هم من از اتوبان یادگار باید برمیگشتم و می دونستم که از یه خروجی باید بیام سمت خودمون ولی دقیق نمی دونستم کدوم؟ هیچی دیگه انقدر رفتم تا رسیدم نزدیکای آزادی و راهی که آخرش نیم ساعت بود من دو ساعت تو راه بودم تا برسم خونه:)

5شنبه هم نهار با دوستام رفتیم بیرون و خیلی هم خوب بود . دوس جون هم اصرار داشت که برو خونه عصر همدیگه رو می بینیم. برگشتم خونه و یه قسمت سریال دیدم حدود ساعت 7 رفتم پیش دوس جون. با هم برگشتیم سمت مجمتع . من جدیدا ویار دلستر کردم یعنی روزی دو تا دلستر می خورم در طعم های مختلف:) یادم نیست اون روز جای دیگه ای هم رفتیم یا نه فقط یادمه دو تا دلستر خوردم:)

جمعه هم با هم بودیم. شام رو هم در رستوران پارک رست بیف خوردیم که خییلی خوب بود.

شنبه هم دوس جون اعلام فرمودن که برای 10 روز عصرها برنامه بهشون پیشنهاد شده و این یعنی برنامه کنسرت تئاترمون به فنا رفت. همون موقع رفتم تو سایتِ خرید بلیط تئاتر آگهی زدم که بلکه براش مشتری پیدا کنم ولی فعلا کسی بلیط ها رو نخواسته :(

دیروز هم با دوستم الی رفتیم آریاشهر که طلافروشی رو ببینه ولی خب از شانس مون بسته بود . اومدیم گیشا یه کمی مغازه دیدیم و رفتم دنبال دوس جون. الی و دوس جون بعد از مدت ها همدیگه رو می دیدن. و به نظر الی دوس جون پیر شده :)) دیگه الی رو تا یه جا رسوندیم و برگشتیم سمت دوس جون اینا.

این هم از این چند روز ما.

تو پست قبل گفته بودم آدرس هاتون رو بذارید که دوباره لینک کنم . برای رضای خدا حتی یکی تون هم آدرس نذاشتید :( گویا وبلاگستان دوباره لینک ها رو نشون می ده ولی اصلا نمیشه بهش اعتماد کرد. لطفا هر کسی که لینکش نیست بگه که من لینک کنم دوباره.

عکس گردنبند رو هم به ادامه این پست اضافه میکنم.

اینم عکس:)

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد