منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

ا تاخیر عید تون مبارک و نماز روزه هاتون قبول عزیزای دل. این اولین عید پدر دوس جون بود و من از ته دل برای شادی روحش تو این عید دعا کردم.

این چند روز اصلا دست و دلم به نوشتن نمی رفت. هر چی هم بیشتر می گذره خاطره ی روزهای پیش کمرنگ تر و محو تر میشه. دیگه تصمیم گرفتم امروز بنویسم.اول بگم که امسال من کلا برای احیا جایی نرفتم و کم سعادت بودم.  5شنبه 26 تیر قرار بود افطار در کنار دوس جون باشم. زودتر رفتم دنبالش و رفتیم سمت گیشا که یه کم خریدای روز مهمونی م رو انجام بدم. بشقاب و کاسه و کلا ظرف وظروف یه بار مصرف گرفتم که دوس جون زحمت کشید حساب کرد. بعد هم از همون خیابون فروازنفر آش رشته گرفتیم که فروشنده بسیار بی ادبی داشت. آشش هم خیلی شیرین و بی مزه بود و من اصلا خوشم نیومد. برای شام هم رفتیم زاپاتای گیشا و پیتزا گرفتیم. چیز خاص دیگه ای از اون روز یادم نیس.

جمعه ما مهمون داشتیم و جفت مون خونه بودیم. از شنبه به بعد هم نگم بهتره ... تا روز 5 شنبه ی پیش که بعد از افطار یه سر رفتیم پیشش و تا جایی که از دستم بر می اومد سعی کردم بهش آرامش بدم.

تو تعطیلات عید هم دو بار همدیگه رو دیدیم که خبر خاصی نبود. 5 شنبه ش هم دوس جون برنامه بود که من با بچه ها شام رفتیم چیپوتله ی ونک که پیتزاش بدی نبود. بعد هم نزدیک خونه ی دوس جون اینا آب زرشک آلبالو زدیم بر بدن و راهی خونه شدیم. دیروز هم باز ما مهمون داشتیم و فسقل خانوم اینا پیشمون بودن و برنامه ی بیرون رفتنم با دوس جون جور نشد.

دوشنبه ی پیش هم مهمونی م بود که می شد فردای روزی که پدر دوس جون فوت شد. چون بچه ها رو از قبل دعوت کرده بودم از اون طرف هم دوس جون حسابی درگیر مهمونا و خونه شون بود و کاری از دست من بر نمی اومد ، دیگه مهمونی رو کنسل نکردم. مامانم از صبح برام آش گذاشته بود. خودم هم تا از دفتر اومدم سریع دست به کار شدم. مواد سالاد ماکارونی گذاشتم و سوسیس و سیب زمینی نیمه پخته خورد کردم برای درست کردن سوسیس سیب زمینی. از اون طرف هم خانم ها سفارش ژله با خامه داده بودن . من تو دسر درست کردن خیلی بی استعدادم ولی این واقعا راحته. ژله رو که معمولی از شب قبل درست کرده بودم. خامه ی سفید رو هم با پودر قند حسابی زدم و به همراه میوه ی خورد شده و اسمارتیز ریختم رو ژله ها. ساعت 6 کارهام تموم شد و تو گروه یه حاضر غایب کردم ببینم بچه ها کی میان. همه شون هم که تنبل، گفتن 8 می رسن. دیگه منم خوابیدم تا 7.30 اینا و از شدت تشنگی بیدار شدم. خییییییلی خسته و تشنه بودم. تا بچه ها اومدن به اونایی که روزه نبودن یه آب طالبی دادم تا افطار شه. سهم خودم و پگاه که روزه بودیم هم موند برای بعد افطار. در کل همه چی خوب انجام شد به جز اینکه هر لحظه ش به یاد دوس جون بودم و هی به بچه ها می گفتم تو رو خدا برای باباش فاتحه بخونید. حدود ساعت 11 هم مهمونام رفتن. 

من بالاخره همت کردم برای امروز وقت لیزر گرفته بودم که خاله پری خانم تشریف فرما شدن و برنامه های من رو بهم زدن. چون خیر سرم می خواستم قبل از اینکه کلاس زبانم شروع بشه این کار رو انجام بودم که گویا قسمت نبود. زنگ زدم و وقتم رو عوض کردم برای یکشنبه ی دیگه. راستی دکستر رو هم استارت زدم. خوب به نظر میاد. ولی فعلا یه قسمتش رو دیدم چون قسمت های  2 به بعد زیرنویسش فقط تو لپتاپ اجرا میشد. تازه یهو زد به سرم کل سریال ومپایر دایریز و یکی دو تا فصل از سریال های دیگه ای که دوست داشتم رو اینتنرنتی سفارش دادم، چون دلم میخواست رو دی وی دی داشته باشم شون. حالا دیگه خدا می دونه که کیفیت دارن یا اصلا به دستم می رسه یا نه ... اگر سایت معتبری که خودتون قبلا ازش سریال خریدین سرغ دارین ممنون می شم بهم معرفی کنید

بعد از 4 روز تعطیلی (5شنبه رو مرخصی گرفتم) امروز سرکار اومدن خیلی خیلی سخت بود. ولی لطف خدا شامل حالم شد و روزی کاملا آروم داشتم به جز رئیس که در مواقع بیکاری، یک بند حررررف می زنه

پست بعدی رو هم می خوام فقط برای دوس جون بنویسم. اینم بگم و برم آقا من این چهار تا فیلم رو دوس دارم ببینیم. یعنی آیا میشه هر 4 تاش رو تو سینما ببینم؟ کلاشینکف-ردکارپت-فرشته ها با هم ... -آذر، شهدخت ...

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد