منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

هفته ای که گذشت :)

خب تا سرد نشدم و روز نسبتا خلوتی رو در دفتر سپری میکنم گفتم بیام از هفته ای که گذشت بنویسم.

شنبه رو خیلی یادم نمیاد :) 

یکشنبه رفتم دنبال پسرک . برگشتنی به یه عالمه بحث و نظر سنجی در مورد موضوع شیرین "خونه" گذشت. خیلی هم خسته بود بچه، لذا سعی کردم کم سر به سرش بذارم  (اه اه آخه چقدر ایموجی های اینجا بی ریختن منم تا ایموجی نذارم انگار حسمو منتقل نکردم)

دوشنبه از دفتر با هیلی رفتم ولیعصر یه کم خرید داشت. کلی هم حرص داد منو. میخواست لباس تو خونه بخره. بعد انقدر مغازه ها رو گشت انقدر مدل انتخاب کرد پشیمون شد انقدرررر هی از مدل ها عکس گرفت که بفرسته برای دوس جونش که اونم نظر بده، که من دیگه داشتم قاطی میکردم :) یعنی من فکر نکنم برای خرید لباس عروسم انقدر حساسیت به خرج بدم :)

اومدم خونه، فسقل پیشمون بود ولی زود اومدن دنبالش بردنش . هیلی هم مسیج داد که با دوس جونش حرفش شده و اگر میتونم برم بیرون باهاش. منم از گشنگی داشتم غش میکردم، منزل هم لوبیاپلو داشتیم که خیلی باب میلم نیست. دیگه تهدید کردم که اگر شام نمیخوریم نمیام :) رفتیم یه کمی درد و دل کرد، بعد هم چون من سوخاری میخواستم و اون کراکف رفتیم از دوجای مختلف غذا گرفتیم و تو ماشین خوردیم. دوس جون زنگ زد و اتفاقی نزدیک ما بود. رفتیم اونم برداشتیم و یه چرخی زدیم. بعد دوس جون نشسته بود از خاطرات سابق مون و اینکه من سر چه موضوعاتی باهاش به هم میزدم برای هیلی تعریف میکرد :)) هی دوتایی منو تحقیر میکردن که چرا انقدر لوس و بچه بودم :)که البته خودمم کاملا قبول دارم. چه کنیم دیگه مادر بچه بودیم و خاااام.

سه شنبه از دفتر رفتم آریا شهر پیش دکتر جان ارتودنسی که سیم پشت دندونم رو درست کرد و ناااقابل 450 گرفت :(( سیم بین دو تا از دندون ها شکسته بود و من فکر میکردم حداقل کل فک بالا رو برام عوض میکنه که نکرد و فقط همون قسمتش رو ترمیم کرد. بامزه اینجا بود که خیلی بداهه نشسته بود برای من تعریف میکرد آرررره من اصلا درنمیارم. پول نمی مونه که . میخواستم مطب جدید و خوشگل بزنم ولی کو پووول؟ همه ی همکارام الان ارتودنسی رو 20 میلیون میگیرن ولی من دلم نمیاد. تو دلم گفتم بله بله شما درنمیاری ما که کارمندیم خوب درمیاریم :(

یادش بخیر من خودم با یک و پونصد ارتودنسی ثابت کردم :)

دیروز فکر میکردم دوس جون شب نباشه. ولی برگشتنی که بهش زنگ زدم گفت چرا هستم. گفتم خیلی وقته منزل پدرزن نیومدی کی میای؟ گفت امشب بیام یا جمعه؟ گفتم امشبببب. فقط بذار من با مامانم هماهنگ کنم. تو ذهنمم بود که به مامانم بگم ماکارونی درست کنه. تا گوشی رو برداشت گفتم مامان میخوام بگم دوس جون شام بیاد. ایشون در جا گفتند آره بگو اتفاقا مامان بابای فسقل هم شام اینجان. منم میخوام ماکارونی درست کنم  خلاصه که اوکی رو به پسرک دادم و یه سر رفتم پیش هیلی که همچنان با دوس جونش قهره و خیلی غصه داره طفلی.

شب هم اول برادرم رسید بعد خانومش و بعد دوس جون. دوس جون تا حالا هر دفعه اومده شیرینی خریده. بعد همون اون شب که من بهش سفارش شیرینی گردویی داده بودم پیدا نکرده بود و بی شیرینی اومد  که البته بهتر چون هر سری میاره. دو سه تا همون روز می خوریم بقیه ش می مونه و مجبور می شیم بریزیم دور.

دیگه شام خوردیم و کلی حرف زدیم. فسقل هم از سرشام از شدت خواب غش کرد برگشتنی هم دوس جون با برادر اینا رفتن . چون خونه هاشون خیلی نزدیکه به هم.

بریم که داشته باشیم یه آخر هفته ی شلوغ پلوغ رو 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد