منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

وای که چقدرررر روزها زود می گذره. هیچی نشده 20 روز از سال جدید هم گذشت.

تو عید بالاخره همت کردم و آرشیو رو کامل درست کردم باشد که رستگار شوم :))

این روز ها هم حسابی دوس جون رو دیدیم . حالا بماند که چقدررر هم دعوا کردیم این چند روز . سر هزار تا مسئله ی بی ربط و کوچیک :(

روز 11 فروردین دوس جون رو دیدم. شام با هم بودیم . رفتیم گیشا و پیتزا خوردیم. دوس جون سر مسائل کاری حسابی قاطی بود منم حدالامکان به پر و پاش نپیچیدم.

12 فروردین با هم بودیم که الحمد الله یادم نمیاد خبر خاصی بود یا نه :)

سیزده به در هم که یه جورایی خیلی خوب نبود. صبحش رفتیم چیتگر و با دوس جون بودیم عصر هم به پیشنهاد من رفتیم پیش "حسود خان" و یکی دیگه از دوستای دوس جون. آقا چشم تون روز بد نبینه که این حسود خان چقدر اعصاب من و دوس جون رو خورد کرد. از اون روزهایی بود که شدیداً رو مخ بود. یا با من کل کل می کرد یا نهایت تلاشش رو می کرد که دوس جون رو جلوی من ضایع کنه آشغال خان.  هی هم با تکرار کردن اسم آمیتیس (منظورش همون دختره س که قبلا دوس جون ازش خوشش میومده و قبل از عید هم دیدیمش ) و مهدیه ( که دوست منه و این حسود خان دو سه سال خودش رو جر داد که با این دوست شه ) حرصم داد. یعنی میخواستم خفه ش کنم. حالا دارم براش. من اصلا اصلا دوس ندارم هیچ وقت باعث بشم دو نفر با هم حرفشون بشه. ولی این حسود خان بدجوری حرصم داده. چرا فقط من و دوس جون  سر ایشون و حرفاش دلخور شیم از هم؟ این بار که دوس دخترش رو ببینم بلایی سر حسود خان بیارم که دیگه یاد بگیره حرف زیادی نزنه. اون یکی دوستشون هم با من خوبه مثلا، ولی خب کلا خیلی شعورش نمی رسه که وقتی دختر تو جمع شون هست یه کمی محترم باشه.

خلاصه که اون روز با مصیبتی از دست شون خلاص شدیم. اول یه بحث ریزی کردیم سر حسود خان و حرفاش بعد هم به دوس جون گفتم دیگه بار آخرمون باشه با اینا باشیم. که دوس جون هم از خدا خواسته قبول کرد. 

دیگه بحث و دلخوری های خودمون از جمعه شروع شد و تا دوشنبه هم ادامه داشت. خیلی هم متنوع و خوب هر دفعه دعوا سر یه چیز جدید بود. یعنی مثلا حرف می زدیم سر یه چیزی دعوامون میشد و با قهر و دلخوری و حتی بعضاً کات کردن تلفن رو قطع می کردیم. بعد از یکی دو ساعت یکی مون زنگ می زد و 3 دقیقه اول با هم خوب بودیم بعد یه موضوعع جدید پیش میومد که از قبلی هم بدتر و شدید تر بود :(

شنبه برای نهار مهمون داشتم و الی اومد پیشم. آقای یه چی می گم ریا نشه. من که در جریان هستید آشپزی اینا کلا 5 درصد بلدم. ولی لازانیا های خوشمزه ای درست می کنم. الی هم از سه هفته پیش درخواست لازانیا داده بود. جا تون خالی یک عدد لازنیای سنگین و چرب و پرپنیر براش درست کردم. انقدر خوردیم که دیگه بعدش برای یک عدد تخمه یا شکلات هم جا نداشتیم.

یکشنبه رفتم دکتر پوست به خاطر حساسیت و خارش پاهام و یه سری دارو گرفتم. عصرش هم دوس جون رو دیدیم. خدا رو شکر مثل اکثر مواقع خوش رو و مهربون بود و به روی خودش نیاورد که از هم دلخوریم. رفتیم یه کمی لواشک و آلوچه و دلستر گرفتیم. و توی مجتمع شون نشستیم. دوس جون دلش می خواست شام با هم باشیم که من گشنه م نبود و برنامه ی شام کنسل شد.

دوشنبه من رفتم دندانپزشکی . بعد از کلی معطلی و عکس گرفتن مشخص شد که دندون پر کردنی دارم. اگه غیر از این بود تعجب می کردم چون هر دو سال یه بار باید تشریف ببرم چند تا دندون پر کنم. برای یکشنبه ی دیگه وقت گرفتم.

دیروز هم بعد از مدت هااااااا با دوس جون رفتیم سینما. فیلم طبقه حساس. به نظر ما معمولی ِ خوب بود و کاملا ارزش یک بار دیدن رو داشت. البته از نظر داستان خیلی موضوع خاصی نداشت ولی یه سری شوخی هاش خیلی بامزه بود. یه مقداری آجیل برده بودم که دوس جون همه رو نوش جان کرد :) بعد هم رسوندمش خونه . تو مجتمع شون وایسادیم که یه نخ سیگار بکشیم که خواهر بزرگش و یکی از دوستاش داشتن رد می شدن، بدون این که ما رو ببینن قشنگ وایسادن بغل ما و انگار داشتن دنبال یه چیزی می گشتن. حالا دوس جون هم اصرار، اصرار که پیاده شیم سلام کنیم که من روم نشد و خدا رو شکر بعد چند مین رفتن :) در کل روز خوبی بود. مخصوصا هم که دوس جون لطف فرموده بودن صورتشون رو هلو و خوردنی کرده بودن :*

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد