منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

این هفته دفتر وحشتناک شلوغ بود . انقدری که دیگه حالم از دفتر بهم می خورد. حالا خوبه ماه رمضونه . این چهارمین سالیه که من ماه رمضون اینجام و هیچ سالی دفتر به این شلوغی نبوده. یعنی در اصل کلا ماه رمضونها خلوت هم میشدیم. عملا هم برگشتن همکارم به دفتر منتفیه چون خبر دارم که دنبال کار می گرده (گریه ی حضار) مطمئنم هیچ کس دیگه نمی تونه تو دفتر ما کار کنه. رئیس هم اصلا به روی خودش نمیاره که کارمند بیاره (اِگِن گریه ی حضار) خانمش هم دو روز در میون میاد و با اینکه خیلی تلاش میکنه کار کنه ولی بازم اطلاعاتش رو نداره. حالا باز خدا رو شکر کارهای اظهارنامه رو تموم کردم. بازرس دارایی هم اومد برای گرفتن آمار سال 91 که ما اولین دفترمون رو نوشته بودیم. و ازمون خواست که اصل مدارکمون رو ارائه بدیم. یعنی من سه روز فقط سر پا کپی می گرفتم که اصل ها رو داریم تحویل می دیم خودمون کپی داشته باشیم. قشنگ الان آمادگی دارم بی وقفه چندین ساعت از مصیبت های دفتر بنویسم انقدر دلم پره. بزنم به تخته، خدا رو شکر امروز نسبتا خلوت بودیم.

یک عدد اسمس واریز به مبلغ 5 میلیون ریال هم داشتم که تا اومدم ذوقش رو بکنم معلوم شد مربوط به یکی از مشتری های دفتر هست که شماره کارت من رو داشته نذاشت واسه یه لحظه وسوسه شم که پول بادآورده رو بخورم یا نخورم  

از یکشنبه ی پیش روزه ام و تقریبا هم میشه گفت راحت گذشته البته اگه همکارم رو اخراج نکرده بودن راحت تر تر هم می گذشت.

ظهرها تا می رسم خونه یه 10/15 مرحله انگری بردز بازی میکنم بعد هم میخوابم تا 7 اینطورا قشنگ هم قابلیت دارم تا لحظه ی افطار بخوابم. خداییش خییییلی سخت از خواب بیدار میشم. اکثراً هم یک قسمت سوپرنچرال می زنم بر بدن تا افطار. الان من اواخر فصل 8 هستم و دوستی که این سریال رو بهم می ده هنوز فصل 9 رو نگرفته به این خاطر با خساست تمام روزی یه قسمت می بینم. به خودم هم دلداری می دم که غصه نخور این که تموم شد پریزن برک رو یه بار دیگه از اول ببین

من هفته ی پیش اصلا بیرون نرفتم. یکشنبه ش هم فسقل خانم اینا اومدن خونه مون. 5 شنبه قرار بود افطاری با دوس جون باشم که ظهرش زنگ زد با این جمله ی معروفِ : " اگه یه چیزی بگم منو نمی زنی؟ " گفتم: نه نمی زنم لابد عصر برنامه داری؟ گفت بعله ولی خیلی هم مهم نیست و اگه بخوای کنسلش می کنم که گفتم نه اشکالی نداره فوقش جمعه می بینمت.

مرنوش برای جمعه و به مناسبت تولدش چند تا از دوستاش رو دعوت کرده بود (منم دعوت بودم ولی به خاطر روزه بودن بهش گفته بودم احتمالا نمیام) ازم خواسته بود که براش کیک بگیرم اونم از تشریفات. دیگه 5 شنبه بعد از افطار رفتم سمت قنادی مذکور و از شانس دوستم کلا 3 تا دونه کیک داشت اونا هم هر کدوم حدود 2 کیلو بودن. هر چی بهش گفتم بذار برم بی بی مطمئنم اونجا کیک یک کیلویی داره. گفت نععع اون گروونه. هیچی دیگه آخر مجبور شدم براش یک عدد کیک یک کیلو و نیمی ِ باب اسفنجی بگیرم که البته به گفته ی خودش مزه ش خوب بوده.

جمعه هم هی تصمیم گرفتم یه مقدار نون و پنیر و خرما و چایی اینا ببرم برای افطار بعد گفتم ولش کن همون بیرون یه چیزی می خوریم دیگه. فقط دو تا آب معدنی یخ زده بردم. دوس جون هم در برابر چشمان حیرت زده ی من هلو ظاهر شد. اینکه دوس جون بدون هیچ مناسبتی و فقط به خاطر دل من ریش هاشو بزنه سالی یه بار اتفاق می افته و ما هم موظفیم قدر بدونیم

{این قسمت در مورد خوارکی هاست اگر روزه هستید بپرید پاراگرف بعد } اول رفتیم سر گیشا که دوس جون آش بگیره. کلی هم شلوغ بود و با مرارت جا پارک پیدا کردیم. دقیقا هم دم یه رستوران بودیم که مرغ بریون داشت. آش خیلی خوشمزه ای بود که با دوس جون بطور مشترک خوردیم . بعد از آش هم با دوس جون داشتیم تصمیم می گرفتیم که کجا بریم کجا نریم که بهش گفتم ببین این مرغا چشمک میزنن ولی من سال هاست مرغ این مدلی نخوردم . نمی دونم از طعمش خوشم میاد یا نه؟ که دوس جون سریع تو هوا گرفت. به جز چرب بودنش و اینکه خوردنش خیلی سخت بود جاتون خالی خیییلی خوب بود. یعنی من کلی غصه خوردم که چرا تا حالا کشفش نکرده بودیم؟؟ یک عدد گربه تپل مپل تو مایه های گارفیلد هم اونجا بود که دوس جون بیشتر غذای خودش رو ریخت برای گربه هه

بعد هم دیگه انقدر سنگین بودیم که تکون نمی تونستیم بخوریم. حدود 10 من برگشتم خونه که به دیدن مدینه (سریال کانال یک) برسم. انقدر چرته خودم از هم دیدنش حرص می خورم ها ولی خب نمی تونم نبینم. خود آزاری دارم.

بقیه این هفته هم خبری نبوده و من همه ش خونه بودم.

امروز هم کلاس زبان ثبت نام کردم برای ترم دیگه که از 15 مرداد شروع میشه.دلم خیلی برای کلاس و دوستام تنگ شده از طرفی هم با اینکه تصمیم کبری داشتم تو این دو ماه همه ی کتاب هام رو از اول مرور کنم ولی اصلا لای کتاب ها هم باز نشده. فقط خودمو کشتم دارم 504 رو می خونم که تازه به وسطاش رسیدم همه ش احساس میکنم عقب افتادم و سر کلاس خنگ به نظر میام

دقت دارید الان چند ماهه من خرید نکردم؟ یعنی خریدِ خونم، صفر که هیچی ، منفی شده دیگه. سعی می کنم اصلا سمت پاساژ ها نرم که اگه برم قشنگ 200/300 تومن رو بر باد خواهم داد. البته شلوار جین و مانتوی سرکار هم واقعا لازم دارم ولی خب چه کنم که موجودی پایینه و از اون طرف هم برای تعطیلات عید فطر برنامه ی ویژه می خوام بریزم. اگه ردیف بشه احتمالا یه سفر دو سه روزه برم. منتظرم ببینم حقوق تیر ماه با خرید تهش در میاد یا مسافرت

من میگم وایبر خوب نیست هی بگید نه ، چند تا از دوستان یه گروه ساختن، حالا این که از صبح تا شب در حال چرت و پرت گفتن هستن بماند، تو همین گروه مذکور شوخی شوخی یه افطاری انداختن گردن ما. حالا خوبه به جز یکی شون هیچ کس هم روزه نیست ها. ازشون قول گرفتم هر روزی که دعوت کردم رو روزه بگیرن حداقل خواستم برای فردا دعوتشون کنم یادم اومد شب احیاس. گفتم هیچی دیگه اینا بیان فقط باید هرهر کرکر کنیم گناه داره. و این گونه است که هفته ی دیگه مهمون خواهم داشت. احتمالا 4 شنبه یا 5 شنبه. مامان هم گفته من فقط می تونم برات آش درست کنم بقیه ش با خودته  باشد که رستگار شویم راستی نماز روزه هاتون قبول . ما رو هم دعا کنید.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد