منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

خوشحال وشاد و خندانم

این الان قیافه ی من بی جنبه س. خب چیکار کنم دفعه اولمه که تو یه قرعه کشی برنده میشم. سفیر ماهی یه بار یه فیلم انگلیسی می ذاره به همراه جلسه ی نقد و بررسی که ما دیروز با دو تا از دوستامون رفتیم . فیلم هم اسکای فال بود از سری فیلم های جیمزباند که در کمال شرمندگی باید بگم اولین باری بود که من فیلم جیمز باند می دیدم. با اینکه فیلم اکشن دوس ندارم ، انصافا فیلم خوبی بود و البته که پرده ی جادویی سینما جذابیت هر فیلمی رو چند برابر می کنه. بعد از فیلم هم همیشه قرعه کشی می کنن و به چند نفر تخفیف 80 درصد ثبت نام می دن. هیچی دیگه اولین نفر اسم من در اومد.

امروز هم جناب رئیس از دست همکارا شاکیه و اینجانب سوگولی ام . خدا نیاره اون روزی رو که از من شاکی باشه سرمون هم خلوته گفتم بیام یه پست بنویسم.

از پنج شنبه ی دو هفته پیش که 19 شهریوره بگم که دوس جون برنامه بود و من تنها و بی برنامه. اول قرار شد برم خونه ی دوستم ولی بعد دیدم ساعت 8 اینا ممکنه دوس جونش بیاد خونشون . دوس جون منم دوس نداره این داستانا رو لذا منم کنسل کردم نرفتم.به جاش با یکی از دوستای هنرستانم که مدت ها بود ندیده بودمش قرار گذاشتیم. خونه ی ساقی اینا اون ور اتوبان ، دقیقا پشت خونه ی دوس جون ایناس . از همونجا برش داشتم و رفتیم کافه تیشن که اونم به دوس جون خیلی نزدیکه. یه ساعتی با دوستم بودم که دوس جون زنگ زدن گفتن من دارم میرم میشه بیای یه سر ببینیم همو؟ حالا چرا؟ چون آقا کت شلوار پوشیده بودن و خوش تیپ شده بودن دلشون نیومده بود واسه من دلبری نکنن یه چند دقیقه ای هم به سیر جمالات دوس جون مشغول شدیم و لذت بردیم   بعدم آژانس اومد دنبالش رفت سر برنامه ما هم برگشتیم خونه.

جمعه صبح می خواستم برم خونه ی دوستم. بعد دوس جون که عمراً قرار صبح و ظهر رو دوس نداره از 9 صبح بیدار شده بود ، اصرار اصرار که نرو اونجا . بیا دو تایی بریم بیرون که البته من زیر بار نرفتم. تا عصر پیش دوستم بودم. در یک تصمیم انتحاری قبل از رفتن پیش دوس جون رفتم موهامو کوتاه کردم خانومه س دیگر، گاهی جنی می شود اتفاقا خیلی هم خوب شد . جلوی مو رو برام خورد کرد و پشتش رو هم تا سرشونه م صاف کوتاه کرد در آخرهم چون مشتری نبود سشوار هم کشید. بعد دوس جون خان برگشته می گه وای موهاتو رنگ کردی؟ چقدر خوشگل شده طفلی حق هم داره از بس من موهامو سشوار نمی کشم اصن رنگش معلوم نمیشه . رفتیم زغالی برگر یوسف آباد که رستوران مورد علاقه ی دوس جونه. کلی هم بازسازی کرده بودن . دو عدد چیزبرگر زدیم بر بدن. در جهت هضم غذا هم یکمی تو پارک شفق پیاده روی کردیم و برگشتیم خونه.

یکشنبه با دوس جون رفتیم گیشا خرید. خیلی سریع و راحت دو عدد شلوار جین خریدم. یکی طوسی بسیار روشن، یکی هم سرمه ای. یه کفشم دیدم که خیلی خوب بود ولی فقط سایز پای من یه جفت داشت که یک لنگه ش چسب ریخته بود روش و ترتمیز نبود. دوس جون هم خیلی خوشش نیومده بود. منم نخریدمش ولی چشمم موند دنبالش. یه کمی هم با دوس جون بحث مون شد سر چیزای الکی پلکی. برگشتیم تو مجتمع و آشتی کردیم . به نوعی رکورد بود واسه خودش قهر و آشتی در کمتر از نیم ساعت

دیگه دوس جونو ندیدم تا جمعه. چهارشنبه هم امتحان فاینال زبان بود. که نسبتاً خوب دادم. دوس جون 4شنبه تا جمعه هر روز برنامه داشت. دلتنگی ها هم با دو سه تا اسمس جانانه در بعد از ظهر 4 شنبه برطرف شد. 5شنبه هم نتیجه امتحان اومد و من تاپ شدم فکر کنم دارم به اوج برمیگردم باز.

به دوس جون پیشنهاد دادم به جبران هفته ی پیش این جمعه بریم بیرون که قبول کرد و بازم از 9صبح بیدار بود. منم از صبح با گلو درد از خواب بیدار شدم. تصمیم گرفتیم بریم فرحزاد. ولی طبق معمول یه خروجی رو رد کردیم و رفتیم سمت شرق . من گفتم بیا به جاش بریم فشم حالا که این سمتیم. هیچی دیگه تو این بچرخ بچرخ ها از لواسون سر درآوردیم. بعد یک بارون سیل آسایی هم گرفته بود که من واقعا دو متر جلوتر رو نمی دیدم. اولین رستورانی که دیدیم وایسادیم.چلوکباب گرفتیم که بدک نبود.خیلی وقت بود از این جور جاها نرفته بودیم . حالا دوس جون هم گیر داده بود که قلیون بگیریم. ما سال هاست که از قلیون زده شدیم ودیگه اصن تو مودش نیستیم. من گفتم بابا دو نفری که یه قلیون رو نمیکشیم ولی دوس  جون که گوش نمی داد. اینجا بود که یاد شخصیت دوست داشتنی خردادیش افتادم. گفتم باشه عزیزم بذار نهارمون رو بخوریم بعدش سفارش میدیم. البته که بعد از نهار دوس جون نظرش 180 درجه عوض شده بود و اصلا هم قلیون دوس نداشت دیگه. حدود ساعت 3.30 از اونجا اومدیم بیرون. بارون کم شده بود و ظهر دوست داشتنی من در کنار آقای دوس جون رو به انتها بود. یه کمی ترافیک موندیم تا برسیم خونه. عصرم که ایشون رفت برنامه. منم مشغول خود درمانی با لیمو عسل، قرص جوشان و میوه شدم.

شنبه هم حالم خوب نبود که برم پیش دوس جون.

دیگه همینا دیگه. ببخشید اگه پر حرفی کردم.

از همینجا بی صبرانه منتظر ورود پاییز عزیز و دوست داشتنی م بانضمام سالگرد و کادو و شب های بلند و هزارتا چیز دوست داشتنی دیگه هستم.


نظرات 5 + ارسال نظر
هیلا دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 12:54 ب.ظ

شب های بلند البته عاشق این روزانه هاتم که منننننن راستی خانومه چرا شکلکای کامنتای تو با شکلکای کامنتای من فررق داره اینا خوشجل تره خواهشمندم مسئولین رسیدگی کنن

بله دوستم اصلاح شد
راست می گی ها ولی در کل شکلکای بلاگاسکای بی ریختن

اسکارلت سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 09:20 ق.ظ

به به عسیسمحسابی منتظر روزانه نویسیت بودم که تقریبا دیگه شده ماهانه نویسیاحواسم هستا گل بانوخوشحال شدم خوبی و تاپ هم شدی

عزیزمی تو دختر

شبنم سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 01:58 ب.ظ

مبارکت باشه عزیزم , منم بی صبرانه منتظر ورود پاییز هستم به خاطر تولدم و اولین سالگرد عقدمون

آخییییی پیشاپیش مبارک باشه عزیزم

مارچ سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 09:30 ب.ظ http://azgil-11.blogsky.com

یکم بیشتر بنویس بانو :)
ایشالا زودتر رسمی بشین خیالتون تخت بشه :*

چشم

asheghanehaye-1nini شنبه 4 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 02:28 ق.ظ http://asheghanehaye-1nini.blogsky.com

موهات مبارک عزیزم.. حالا که کوتاه کردی بزنه و یهو عروس شی..
پاییز خوبی رو براتون آرزومندم..

عیب نداره عروس بشم اصن موهامو دو سانت باشه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد