منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

شنبه بهتر از اینم داریم مگه؟

آقا من هررررررررررر چی صبر کردم اون بلاگفا درست نشد که نشد. دیگه دوسش ندارم اونجا رو. فقط انتقال آرشیو داستان داره که ای کاش حل میشد و من کلا کوچ می کردم :(

حالا اینا رو ولش کن. چه شنبه ی دل انگیزی وقتی بعد از سه روز تعطیلی میای سر کار و رئیس خان تشریف نداره و اعلام میکنه نمیاد. درسته که الان در اوج داستان های اظهار نامه ی زهرماری هستیم و کلی مشتری و کار هم این چند وقت سرازیر شدن دفتر، با این حال این روز بی مشتری و رئیس رو قدر می دونیم و کلی حالشو می بریم.

یه تقویم کوچولو سر ولنتاین به دوس جون داده بودم. بعد این چند وقت که وبلاگ نوشتن تعطیل بود دوس جون بصورت خودجوش یه سری چیزا رو توش یاداشت کردن ولی از اونجایی که در این لحظه دوس جون در خواب ناز بسر میبره باید با یاری ذهن خودم بنویسم.

پنجشنبه 31 اردیبهشت ظهر بعد از نوشتن پست قبلی دوس جون زنگ زد که من بیرونم و اگه دوس داری بیام سمت تو که ببینیم همو. منم در جا قبول کردم. رفتم خونه ماشین بردارم که دیدم هی وای ماشین پنچره. زنگ زدم به بابام که زود بیا من ماشینتو ببرم. دوس جون طفلی هم تو آفتاب وایساده بود شرشر عرق می ریخت تا من برسم. ولی با روی خوش از خانومش استقبال کرد رفتیم سمت گیشا که اول نهار رو بزنیم بر بدن. یه رستوران قدیمی سر گیشا بود که به پشنهاد دوس جون رفتیم اونجا بصرف چلو کباب . غذاش بدک نبود ولی انقدری هم خوب نبود که باز بریم. بعد هم رفتیم پاساژ به دنبال لباس که خدا رو شکر هر چی پسندیدم مغازه ش بسته بود. یک عدد اسباب بازی هلو کیتی از طرف مادربزرگم برای فسقل خریدم و برگشتیم خونه. عصر هم بابای فسقل ، فسقل رو آورد خونه ی ما که به کارهاشون برسن. من تا جایی که میشد چلوندمش . لامصب با اون دو تا دندون پایینش  به شدت خوردنی شده.

جمعه هم که تولد فسقلِ عمه بود و از یه سری رفتار ها و کارها اگه فاکتور بگیریم خوب بود و خوش گذشت. البته که خودش درکی از تولد و کیک و شمع نداشت فقط با کوچکترین صدای آهنگی برامون دست می زد و حرکات موزون انجام میداد. راستی یک عدد شلوار کوتاه کرم و شومیز سفید پوشیدم و خیلی هم از تیپم راضی بودم.

شنبه 2 خرداد رفتم بیمارستان میلاد برای پر کردن دندون. دوس جون هم خودش رو رسوند که تنهایی حوصله م سر نره. اون روز خدا رو شکر خلوت بود و یه ساعته کارمون تموم شد و اینطوری بود که این پرونده ی دندونپزشکی که از پارسال در جریان بود بالاخره تموم شد. 

یکشنبه ش با دوس جون رفتیم فیلم نهنگ عنبر که عاااااالی بود. یه فیلم سرگرم کننده و خنده دار محشر. تنها اشکالش این بود که نیمه ی دوم فیلم یه کم افت کرد و شبیه فیلم فارسی شد ولی بازم می گم در کل خیلی خوب بود و ما رو به شدت خندوند. تازه دوس جون اصرار داره که یه بار دیگه هم بریم.

دوشنبه ش یادمه با مقادیری کل کل نرفتیم بیرون. دوس جون یه جا کار داشت و قرار شد برگشت قرار بذاریم بعد دقیقا ساعت 8.15 زنگ زده که من مجتمعم پاشو بیا. منم لجم گرفت که چرا زودتر خبر نداده لذا با دلخوری قهر کردیم و نرفتیم بیرون.

سه شنبه رو یادمه رفتیم بیرون که جزئیاتش متعاقبا بعد از پرسش از دوس جون اعلام میشه.

از همین جا  5 شنبه ی پیش تا دیروز رو هفته ی خوارکی و رستوران نام گذاری می کنم از بس که هی بیرون غذا خوردم. الان هم کلی بابتش عذاب وجدان دارم  5 شنبه 7 خرداد رفتم پیش یلدا یکی دو ساعت خونه شون بودیم بعد هم رفتیم یه رستوران تو مرزداران و جاتون خالی ژامبون تنوری و سیب زمینی زدیم بر بدن که خیلی هم خوب بود. می خوام یه بار دوس جون رو ببرم اونجا.

جمعه از صبح پای زبان خوندن بودم تا عصر که دخترا زنگ زدن که بریم خونه ی هیلدا اینا. اونجا هم انقدر همه گشنمه گشنمه راه انداختن که پاشدیم رفتیم رستوران آواچی (یا شایدم آپاچی) من و پگاه بصورت کاملا رژیمی فیله سوخاری گرفتیم و با هم نصف کردیم.

شنبه هم روز امتحان بود که به طرز وحشتناکی سخت بود. مدل سوال ها هم عوض شده بود. فکر کنین قسمت لیسنینگ که همیشه ترو فالس بود ، اینجوری شده بود که هر سوالش جای خالی داشت و باید با سه تا کلمه پر می شد. بعد من از کتاب عکس گرفته بودم که تقلب کنم. بعد دلتون نخواد اون دو تا سوالی که جوابش رو نمی دونستم بع حدی سخت بود که حتی از رو کتاب هم نفهمیدم چی میشه :))) تیچر هم اومد پیشم یواشکی گفت تاپ میشی خودتو اذیت نکن.

بعد امتحان با دخترا رفتیم کافی شاپ و فرداش هم نمره ها اومد که من با 88 تاپ شدم و برای اولین بار نمره م زیر 90 شد. خدا رحم کنه به ترم های بعد.

یکشنبه من از رستوران نزدیک گلها دو عدد چیزبرگر گرفتم و رفتم پیش بسوی دوس جون. اون نامرد هم با اینکه می دونست دارم غذا می گیرم نهارش رو خورده بود. هیچی دیگه حسابی خوش به حال گربه های اون اطراف شد انقدر که من و دوس جون براشون غذا گذاشتیم. غذاش هم به خوبی دفعه ی پیش نبود و این شد آخرین باری که ازشون غذا گرفتم.

سه شنبه هم باز خونه ی هیلدا اینا بودیم از اول هم قرار گذاشته بودیم شام نخوریم ولی طافت نیاوردیم و زنگ زدیم از یه رستوران به اسم تری تو سهروردی پیتزا و ساندویچ گرفتیم که پیتزاش به شدت توصیه میشه.

چهارشنبه عصر با دوس جون رفتیم سینما فیلم در دنیای تو ساعت چند است. تصویر فیلم به شدت تار بود که احتمالا مشکل از سینما بود. خود فیلم هم یه ریتم وحشتناک کند داشت به حدی که یه ساعتش رو بیشتر ندیدیم و اومدیم بیرون. از اونجا رفتیم پاساژ لاله که یه چرخی بزنیم. بله دیگه رفتن همانا و خرید کردن همانا. من صاحب یک عدد مانتوی طرح جین جینگیل مستون شدم که خیلی هم دوسش دارم. می خواستیم از سر پاساژ خوراکی های وسوسه انگیز بخریم که یه خانم مسن به شدت خوشگل و جینگول پینگول اومد ازمون پرسید اینا چنده؟ ما هم بهش قیمت خوارکی ها رو گفتیم. کلی دوس جون رو دعوا کرد که چرا پولتو میریزی دور دست خانومتو بگیر ببر رستوران غذای درست حسابی بخورید به جای این آت و آشغالا. ما هم خنده مون گرفته بود و رومون نمیشه بگیم نه. آخر هم دست من و دوس جون رو گرفت و تا خیابون هدایتمون کرد که یه وقت گولش نزنیم برگردیم. یعنی عالی بود خانومه.

رفتیم مجتمع دوس جون اینا و آب پرتقال و آب طالبی خوردیم.  یه کمی هم اونجا نشستیم تا نزدیکه ده که من برگشتم خونه.

5 شنبه هم فسقل اینا مهمونمون بودن. از اون روزایی بود که فسقل از اول تا آخر چسبیده بود به من ( البته که روزهایی هم هستن که یه ثانیه هم نمی ذاره بغلش کنم سرتق خانوم) منم کلی قند تو دلم آب میشد.

و بالاخره دیروز که باز هم در جوار هیلدا و دیگر دوستان گذشت. یکی دیگه از بچه ها ماشین آورده بود که خیلی هم بابت این قضیه به من خوش گذشت. چون چه با دوس جون چه با بقیه دوستام همیشه من طفلی رانندگی میکنم. یه کم تو خیابونا چرخیدیم و در آخر رفتیم پیتزا شب که تو پارک اندیشه س و جاتون خالی پاستا خوردیم. قشنگ از هقته ی پیش تا دیروز من یک کیلو چاق شدم :((( که حقمه از بس که بیرون غذا خوردم.

یه عالمه حرفت دیگه هم برای گفتن داشتم که بماند برای بعد . به میزان کافی طویل شد این پست :)

نظرات 1 + ارسال نظر
تمشک بانو شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:08 ب.ظ

سلام . چه خوب کردی کوچ کردی .. وای دیگه داشتم خفه میشدم از بس وبلاگستان خلوت بود . یکی یکی کوچ کنید از بلاگفا تا درست بشه .
تولد فسقل خانم مبارک عزیزم . ان شاءلله همیشه شاد و خندون باشه . چه خوب که همه ش بیرون بودی و خوش گذشته بهتون

ممنون تمشک عزیزم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد