منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

آنچه گذشت

یعنی ابر و باد و مه و خورشید  فلک در کارآند که نشه من بنویسم. این چند وقت که خیلی دلم می خواست بنویسم بلاگفا خان مشکلات داشت که البته هنوزم داره و من اینا رو 31 اردیبهشت دارم می نویسم که هر وقت درست شد بذارم تو وبلاگ.

خب شما ها خوبید ؟ چه خبرا؟ خیلی دلم تنگ شده براتون . امروز فسقل خانم ما یک ساله میشه . سال بی نظیری در کنارش داشتیم با خنده هاش خندیدیم و با گریه هاش گریه کردیم و از لحظه لحظه ی بودن لذت بردیم. خوشگل عمه، الهی که من فدای اون قدت (که روز به روز داره بلندتر میشه) بشم از ته دلم دعا میکنم همیشه خنده رو لبات باشه و زندگی بطرز شگفت انگیزی بر وفق مرادت باشه. مامان باباش فردا براش تولد گرفتن و منم براش یک عدد بلز خریدم .

از فسقل خانم که بگذریم این مدت عصرهای خیلی خیلی شلوغی داشتم که تا جایی که ذهن مبارک اجازه بده تعریف میکنم براتون. جمعه 18 اردیبهشت از معدود جمعه هایی بود که فسقل اینا خونمون نبودن منم از صبح به دوس جون اسمس دادم که یه برنامه برای امروزمون بذاریم لطفا زود بیدار شو. اگه فکر کردین دوس جون کوچیکترین اهمیتی به مسیج من داد کاملا در اشتباهین چون تا نزدیک 5 خواب بود. بعد هم من به طرز وحشتناکی در قهرو لج بسر میبردم. پس جای خاصی نرفتیم و مثل همیشه موندیم تو مجتمع شون در حالی که من به شدت تو قیاافه بودم. کلا روز خوبی نبود. البته شبش وقتی خاله پری برای اولین بار تو عمرم 2 روز زودتر از موعد اعلام حضور کرد فهمیدم چرا این مدلی بودم J  

شنبه 19  دوس جون برنامه نداشت و منم بلیط سینما پردیس زندگی گرفتم برای فیلم قصه ها . به دوس جون هم گفتم چیزی نخور من سر راه غذا می گیرم میام. یه پیتزا و همبرگر از یه رستوران جدید گرفتم و پیش بسوی دوس جون. چون دیرمون شده بود گفتیم بریم سمت بلوار اباذر اونجا غذامون رو بخوریم. یعنی بوی غذا دیوونه مون کرد تا برسیم. بعد یه چیز جالب این که تو خیابون سینما یه عالمه دخترای 17/18 ساله در حال قدم زدن بودن و یه عالمه هم ماشین به دنیال اینا بود که ات*و بزنن. یکی شون هم دقیقا بغل ماشین ما بود که پلیس موتوری رسید به دخترا گفت مزاحمتون شدن ؟ دخترا هم گفتن نه. پلیسه به ما نگاه کرد خندید سرشو تکون داد رفت. بعد دخترا مهلت ندادن یارو دو متر دور شه، پریدن سوار ماشین پسرا شدن.

غذامون رو تموم کردیم و رفتیم تو پاساژ. آقا ما از فیلم به شددددددت خوشمون اومد. از این فیلما بود که آدم اصلا یادش می رفت ساعت رو نگاه کنه. داستانش هم در مورد عاقبت شخصیت فیلم های قبلی خانم کارگردان مثل زیرپوست شهر، نرگس، خون بازی ، روسری آبی و ... بود. خلاصه که از دستش ندید. بعد از فیلم هم یه چرخی تو پاساژ زدیم. می خوام برای تولد دوس جون به درخواست خودش موزر بخریم. یکم مدل های مختلف دیدیم و برگشتیم خونه.

سه شنبه ی اون هفته هم رفتیم خرید و یه عالمه کادو خریدیم. 15 تولد برادرم و 25 تولد بابایی م بود. برای داداشم عطر از طرف مامانم و ست افترشیو ، کف ریش و مام از طرف خودم گرفتم. یه ادکلن هم برای تولد بابایی م بعد هم کادوی تولد فسقل خانم رو گرفتم. دیگه دلم برای خودم سوخت که انقدر باید کادو بخرم لذا یک عدد مانتوی تابستونی مشکی و یک شال سفید و رنگی بامزه هم برای خودم خریدم J)

4شنبه 23 اردیبهشت فسقل خانم رو گذاشته بودن خونه ی ما. عصر هم مامان باباش و مادربزرگم اومدن که شام بمونن. منم اون وسط مسطا پیچوندم یه سری به دوس جون زدم چون می دونستم تعطیلا ت آخر هفته کلا ممکنه شلوغ باشه سرش که حدسم هم درست بود.

پنج شنبه ی پیش مرنوش اطلاع داد که مامانش مجبور شده بره سفر و این طفلی چند روز تنهاس. 5شنبه با پگاه رفتیم و تا ساعت 11 پیشش بودیم. جمعه هم مامانم براش نهار داد و بازم تا آخر شب پیشش بودم. عصرش هم دوس جون زنگ زد که ما امشب برنامه مون دو سانس اجرا میشه واگه دوس داری برای سانس 7 بیا. حالا منم به هر کدوم از دوستام زنگ زدم نبودن. تنهایی هم سختم بود برم چون دوس جون که پشت صحنه هست و من مجبور بودم تو تماشاچی ها بشینم، تنهایی معذب می شدم. دیگه قرار شد یه روز دیگه بریم. بعد هم با مرنوش چند قسمت از گیم آو ترون رو دیدیم.

شنبه هم با دخترا نهار رفتیم رستوران شب که به خاطر داشتن بالکن بسیار مورد علاقه ی بچه هاس. سر راه هم زنگ خریدیم که هیلدا ریشه های قشنگ موهامو رنگ کنه. همگی با هم رفتیم پیش مرنوش و اونجا رو تبدیل کردیم به آرایشگاه . بعد از رنگ کردن هیلی گیر داد که رنگ موت خیلی خوب شده پاشو بر پودر دکلره بخر برات چند تا مش دربیارم J))) منم که منتظر در کسری از ثانیه پریدم وسایل لازم رو خریدم و برگشتم. دیگه دخترا سه تایی ری*دن تو کله ی من J)))) نه شوخی می کنم طفلی ها کلی زحمت کشیدن و منم از نتیجه راضی ام فقط بعضی جاهاش خیلی روشن شده که باید رنگ تیره بگیرم و یه کم رو اونا بذارم.

شب هم یک عدد کته ی شفته گذاشتیم و کباب سفارش دادیم که جاتون خالی عااااالی بود.

یکشنبه من وقت دندوپزشکی بیمارستان میلاد داشتم دوس جون هم می خواست بیاد که یه کمی دیر کرد منم ترسیدم دیر شه منتظر نشدم خودم رفتم. دلتون نخواد از 5.30 تا 9.40 اونجا بودم . دوس جون هم 7 اینطورا اومد که تنها نمونم. دو تا دندون پر کردم و یکی دیگه موند برای شنبه. نمی دونم چرا انقدر دندون های من زود خراب میشن L(

دوشنبه هم باز رفتم پیش مرنوش تا 8 اینطورا که مامانش رسید بالاخره.

سه شنبه هم که روز کنسرت امید حاجیلی بود و قرار بود با مری و پگاه و هیلدا و دوس جون بریم. من مری و دوس جون رو راس ساعت مقرر برداشتم و رفتم سر نیایش که پگاه و هیلدا رو بردارم که هردوشون نیم ساعت دیر کردن. فکر کنین کنسرت ساعت 6 بود بعد ما تا 5.50 منتظر اینا بودیم آخر هم هیلدا رسید و قرار شد پگاه خودش بره و اونجا ببینیمش. نمی دونید چقدر من اعصابم خورد شده بود و اصن فکر نمی کردم موفق شیم بریم. ولی خب خوش شانسی به دادمون رسید و کنسرت با یک ساعت تاخیر شروع شد و تا ما رسیدیم  تازه درها باز شد. کنسرت هم عااااااااااااالی بود. دخنرا نشسته بودن سمت راست من و بی اغراق تا دیروز گوش راست من از دست اینا سوت می کشید از بس جیغ زدن. دوس جون هم دلتون نخواد زیر اون یکی گوشم هی غر زد که سیستم صداشون خوب نیست و ما صدای خواننده رو واضح نمی شنویم که تا حدی هم راست می گفت طفلی. خلاصه که خیلی خیلی بهمون خوش گذشت. خیلی شخصیت جالبی داره این امید خان J یک عدد فیلم هم از حضار گرفت و تو اینستاگرم گذاشتJ)))

دیروز هم پاشدم رفتم یه تست پوستی دادم. حدود یه ساله یه لکه های روشنی رو بازوهام هست که دو تا دکتر هم رفتم خوب نشد . حالا این دکتر جدیده یه تست قارچ نوشته بود که دیروز انجام دادم و منفی بود.

تیچر این ترم مون گفتم یه آقای حدودا 40 ساله س، یعنی من هر چی از باحال بودن این بگم کم گفتم. اولا که تا جایی که بتونه شوخی شوخی تیکه بار خانم ها می کنه واز این زن ستیز هاست. نصف کلاس هم بازیه. فکر کن با 12 تا خانم گنده صندلی بازی میکنه J)) بعد من هر سری می بازم. دیگه اون سری برگشت گفت نه قبول نیست از قصد می بازی. منم نهایت تلاشم رو کردم که ثابت کنم از قصد نیست هیچی دیگه با باسن خوردم زمین J)))))))))) یعنی خندیدم ها آخر هم گفت خیلی ممنون فهمیدیم دست خودت نیست. خلاصه که کلاسش به شدت فانه و متاسفانه آخرین ترمش هست چون داره از ایران میره.

راستی گویا موسسه مون تخفیف تاپ شدن رو برداشته یعنی دیگه اینجانب انگیزه ی مالی ندارم برای تاپ شدن L(((((

دیگه همینا دیگه من برم خونه الان ساعت 12 روز 5شنبه س. ببینیم این بلاگفا کی افتخار میده که این پست آپ شه.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد