منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

سال ها خیلی سریع و زود میگذرن. واقعا به چشم برهم زدنی می بینی دوباره نزدیک عید و سال نو هست و وقتشه یه جمع بندی کنی از سالی که گذشت و برنامه و هدف معلوم کنی برای سال آینده.

منم از فرصت خالی صبحم استفاده کردم و اومدم یه کمی بنویسم.

به نظر من هر سالی که توش عزیزی رو از دست نداده باشیم و سلامت باشیم سال خییییییلی خوبی بوده که خدا رو شکر 92 رو هم می تونیم جز همین سال های خوب حساب کنیم.

امسال اتفاق خیلی خاصی نداشتم من. به جز نی نی که به امید خدا در بهار 93 ایشالا صحیح و سالم به خانواده مون می پیونده و من نیومده به معنای واقعی عااااااشقشم.

از نظری شغلی سر کارم رو رفتم. به اندازه هر سال حرص خوردم و به مسائل بی اهمیت کاری فکر کردم . می خوام واقعا یکی از مهم ترین هدف های امسالم این باشه واسه کار حرص نخورم و خودم رو اذیت نکنم. والا از رئیسم بیشتر دغدغه فکری از بابت دفتر دارم من ِ طفلکی.

از نظر روابط با دوس جون باید بگم به نظر خودم خیلی پخته تر و صبور تر شدم. یعنی یه مسائل کوچیکی که قبلا بی برو برگرد دعوا ساز بود الان خیییییلی به ندرت روی رابطه مون تاثیر میذاره و البته که باید از این بابت خدا رو شکر کنم. از ته دلم امیدوارم که سال جدید سال ما باشه و اون "اتفاقه " امسال برامون بیفته . ما خیلی صبر کردیم . یه جورایی هم میشه میگفت الان در نقطه ای ایستادیم که دیگه خیلی مطمئنیم از هم جدا نخواهیم شد . پس باید کل تلاش و فکرمون رو بذاریم برای هموار کردن مسیر. (حالا خوبه همین فردا بیام بگم آقا ما دعوامون شده و داریم بهم می زنیم خخخخخخخ :دی ) امیدوارم و امیدواریم امسال سال رویایی ما باشه. می خوام انرژی هامو مثبت کنم البته همه ی اینا رو به شرطی می خوام که صلاحی که خدا برام در نظر داره هم همین باشه چون عالی ترین چیزهای دنیا رو هم بدون خواست خدا نمی خوام.

می خوام امسال تو زبان بهتر باشم چون به نظر خودم شاید تو کلاس جز شاگردهای خوب باشم ولی از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون که تو حرف زدن افتضاحم و از اون وحشتناک تر لهجه م هست که برای خودش یه نوع فاجعه س. خیلی دوس دارم روزی انقدر زبانم خوب شه که بتونم خودم معلم باشم بلکه م از این شغل اعصاب خورد کن خودم راحت شدم.

دیگه این که دوس دارم امسال کلی خوش بگذرونم. هم در کنار دوس جون هم و در جمع های دلپذیر دخترونه علی الخصوص الان که یک عدد شیطنت دیگه هم به لیست خلاف هام اضافه کردم که حالا بماند چی هست :))

در برنامه ی سریالی سال 93 هم سریال دکستر و فرند رو خواهیم داشت البته بعد از تموم شدن سوپرنچرال که آخرای فصل 4 هستم .

دلم میخواد امسال برای دوس جون هم مملو از موفقیت ها و پیشرفت های کاری باشه و از نطر مالی حسابی خوب باشه براش. ایشالا که سال پیشرفت دوس جون هم باشه امسال.

فعلا همینا تو ذهنم بود ضمن اینکه دفتر هم داره شلوغ میشه. سیستم ها هم قطعه برم برای کتک کاری با مشتری ها :))

من عاااااشق این روزای قبل از عید و حال و هوای باحالش هستم البته اگه از شلوغی بی پایان دفتر فاکتور بگیرم.  یعنی همه ش دوس دارم بیام اینجا پرحرفی کنم که اصلا وقت نمیشه . 

از سه شنبه ی پیش بگم که روز کنسرت مربوطه بود. صبح تو پیج فیس*بوکی تئاتره شماره ی یه خانومی رو گذاشته بودن که با هماهنگی ایشون میشد روز و ساعت رو جا به جا کرد. منم با ایشون صحبت کردم که بی نهایت خوش برخورد بودن و گفتن می تونن روز رو برامون عوض کنن. به دوس جون اطلاع دادم که گفت: به نظرم با یکی از دوستات بری بهتره چون ممکنه روزش رو عوض کنی و اون روز باز هم من برنامه داشته باشم. تازه شم گفتم به تلافی این که نتونستم بیام پولش رو بهت می دم :)) منم سریع با مریم هماهنگ کردم که با اون برم.

حدود ساعت 5.30 از خونه حرکت کردیم پیش بسوی تالار وحدت. اجرا ساعت 6.45  شروع شد. جریانش هم اینجوری بود که تئاتر اجرا میشد و صحنه جوری بود که ما فقط دو تا بازیگر رو می دیدیم. بعد در حین اجرا اینا تصور می کردن که تو یه کنسرت هستن که همون موقع یه سن جلوشون با موزیسین ها می اومد بالا و بازیگرا شروع می کردن به اجرای آهنگ. بعد از تموم شدن هر آهنگی هم اون سن که موزیسین ها روش بودن می رفت پایین و دوباره ادامه تئاتر اجرا می شد. در کل خیلی جالب بود و من کلی مشعوف شدم از اینکه خودم از بلیط ها استفاده کردم. در حین اجرا شدن دو سه تا از آهنگ ها هم شماره ی دوس جون رو می گرفتم تا یه مقداری شو گوش کنه :) جهت اطلاع هم بگم که تا 22 اسفند اجرا دارن و اگر تونستین از دستش ندین.

بعد از تئاتر هم با وجود ترافیک و شلوغی بیش از حد خیابون ها یه سر رفتم پیش شخص شخیص دوس جون تا کلا براش تعریف کنم که تئاتر چطوری بوده . یه ده دقیقه ای با هم بودیم و کلی مغز هم رو خوردیم و من برگشتم خونه.

5شنبه دوس جون برنامه داشت تو یکی از همین جاهایی که نمایشگاه بهاره س. نمی دونم چرا فکر میکردم بیمه ی ماشینم تا 12 اسفند هست و اون روز همین طوری گفتم چک کنم ببینم چطوریه؟ که دیدم بعله 2 روز هست که گذشته :(( رفتم سمت دوس جون در حالی که همه ش استرس بیمه رو داشتم.

خیلی هم به موقع رسیدم دقیقا همون موقع برنامه شون تموم شد. یه کم تو اونجا چرخیدیم و من خیلی راااااحت یک عدد مانتوی مشکی ساده و یک لباس گوگولی برای نی نی ِ تو راهِ خانم ِ برادر خریدم :))) بله من به زودی عمه خانم میشم :)))

بعد هم رفتیم از سر پاساژ هات داگ بخار و پیتزا گرفتیم و تو مجتمع دوس جون نوش جان کردیم.

من یکشنبه وقت لیزر داشتم. آقا این نتبرگ یه تخفیف ویژه گذاشته بود برای این مرکزی که من می رم برای لیزر . منم با هماهنگی خود مرکز مربوطه برای دو جلسه لیزر پا بن نتبرگ خریدم. بعد کاشف به عمل اومد که اولا هر نتبرگی فقط 20 تا می تونسته بخره (من 46 تا گرفته بودم) و اینکه این تخفیف رو کلا گذاشتن برای کسایی که تا حالا اونجا نرفتن، نه مشتریان سابق. حالا هی من زنگ میزم به مرکزه که بابا جان من از خودتون پرسیدم و گفتید مشکل نداره اونا هم می گفتن نه ما نگفتیم!! به نتبرگ زنگ می زدم و اونم می گفت نه اونا موظف هستن بذارن شما از تعداد خریدی که انجام دادی استفاده کنی.

دیگه یکشنبه پا شدم رفتم اونجا. ماشین هم بیمه اش از 12 شب شروع میشد . دیگه ریسک نکردم و ماشین نبردم. اونجا هم پرسنل دوباره حرفای خودشون رو تکرار کردن. منم گفتم اگه اینطوریه لطف کنید به نتبرگ بگید که شریط تون رو عوض کردید چون من می خوام کل پولم رو پس بگیرم که قبول کردن.

اعصابم شدید خورد بود. دوس جون به همراه دکی اومدن دنبالم. کلی برای دوس جون غرغر کردم. یه کمی با اونا چرخیدیم و آبمیوه ** خوردیم. دیگه من کلا حرص و عصبانیت یادم رفت و کلی تو سر و کله ی اونا زدم. بعد هم رفتیم مرغابی زیبا و دو عدد پیتزای خوشمزه خوردیم . بعد هم دکی زحمت کشید و من رسوند خونه.

دوشنبه زنگ زدم به پشتیبانی نتبرگ که گفت مشکل نداره و پولتون رو بر میگردونیم. بعد هم برام ایمیل اومد که ظرف یک هفته پول برمیگرده به حسابم. که هنوز خبری نیست :( خلاصه که از من به شما نصیحت وقتی می خواید از این سایت های تخفیف خرید کنید حتما هم با خود سایت شرایط رو چک کنید و هم با جایی که براش تخفیف گذاشتن تا بلایی که سر من اومد سرتون نیاد حتما هم هر جا زنگ میزنید اسم کسی که باهاش صحبت کردین رو بپرسین که بعدا نزنن زیرش و بگن ما نمی دونیم با کی صحبت کردی.

سه شنبه صبح تصمیم گرفتم یه برنامه برای عصر بذارم اولین گزینه م هم سینما بود. ولی خب وقتی چک کردم دیدم هیییییچ فیلم به درد بخوری نیست، یه سر به سایت تیوال زدم . هیچی دیگه سر زدن همانا و خریدن بلیط تئاتر ملکه زیبایی لی نین همانا.

به دوس جون هم سریع اس دادم که من برای عصر بلیط گرفتم. حالا دوس جون فکر کرده که من برای در روزهای آخر اسفند دوباره بلیط گرفتم. که سر همین سوتفاهم نزدیک بود حرفمون بشه. من سریع کوتاه اومدم و که دعوا شروع نشه. خدا رو شکر جواب داد و به خیر گذشت. حدود ساعت 6.30 رفتم دنبال دوس جون و یه ساعتی با هم بودیم. نزدیکای 8 هم اومدیم سمت پارک دانشجو. تو همون جا هم یه رستوران پیدا کردیم و یه ساندویچ خوردیم چون بعد از تئاتر دیگه دیر میشد.

تئاتر هم تقریبا به موقع شروع شد. من بلیط بالکن گرفته بودم و جالب اینجا بود که فقط و فقط ما تو بالکن بودیم یعنی کاملا خصوصی بود :)) هر چند یه آقایی اومد و بهمون اعلام کرد که همکف جا هست و اگه دوس داشته باشیم میتونیم بریم پایین که دوس جون موافقت نکرد. به نظر من کیفیت صدا یه کمی برای بالکن واضح نبود. نکات خوب این تئاتر طراحی صحنه و نورپردازی عاااااااااااالیش بود. خود تئاتر هم در کل معمولی بود البته به نظر من که یه بیننده ی معمولی هستم. و اینکه 2 ساعت اجرای پشت سر هم یه کمی خسته کننده بود و چه بهتر میشد که آنتراک داشت.وقتی هم تموم شد دیدیم که پایین خیلی خالی بود و چه حیف شد که نرفتیم پایین بشینیم.

ساعت 10.30 بعد از اینکه دوس جون سهمیه دلستر روزانه م رو خریداری کرد برگشتیم خونه :))

این هم از این روزهای ما. برای چهارشنبه سوری هم یه برنامه ویژه دخترونه داریم احتمالا :)) باشد که خوش بگذرد.

آخ آخ این روزها تو این شلوغی بی پایان همکار خانم من شدیدا حرف میزنه از مسائل بی ربط ها. انقدر از خاطرات خانوادگی ش تعریف کرده که من نه تنها کلهم اجمعین فامیلش رو ندیده می شناسم بلکه تمام خصوصیات اخلاقی و اتفاقای ریز و درشت زندگی شون رو هم حفظم. واقعا دلم میخواست انقدر پررو بودم که بهش میگفتم باور کن اینا که تعریف میکنی برام جالب نیست فقط سرم درد میگره انقدر حرف میزنی :((((

راستی عکس گردنبند رو گذاشتم تو پست پیش دیدن آیا؟؟

از اول هفته ی پیش قصد دارم بنویسم ولی چون می خواستم عکس بذارم و پست عکس دار هم حتما باید از خونه نوشته شه تنبلی کردم. آخر هم از سرکار در خدمت تون هستم و عکس رو بعدا به پستم اضافه می کنم. از الان هم بگم که این پست طویل می باشد .

ما 5 شنبه پیش (24 بهمن) با هم بودیم و عججججب روز پربرکتی بود چن کلی کار مختلف انجام دادیم. قرار بود برای نهار بریم درکه. البته دوس جون اولش غرغرهای مربوطه رو انجام داده بودن که من از اونجا خوشم نمیاد و این حرفا ولی بعد کوتاه اومده بود. جالبه که 99 درصد مواقعی که برای رفتن به جایی غرغر میکنه بعد که می ریم بهش خوش میگذره و راضی برمیگرده.

حدود ساعت یک و نیم دوس جون رو برداشتم و نزدیکای سه رسیدیم اونجا از بس که چمران ترافیک بود. دیگه از گشنگی به غش و ضعف افتاده بودیم. اونجا هم ماشین گش*ت همینطوری رد میشد و ما با چه ژانگولر بازی موفق شدیم بریم تو رستوران :))

جاتون خالی چلوکباب سفارش دادیم و نشستیم با دوس جون به گوشی بازی. دوس جون تصمیم گرفته بره کلاس زبان . کتاب المنتری مو براش برده بودم یه کمی هم اونو ورق زدیم تا غذا رسید. یه پسره برامون سرویس می آورد بعد هی واسه دوس جون داداش، نوکرم، چاکرم، می کرد آخرین سری که اومد دوس جون بهش انعام داد. اونم برگشت گفت: مرسی داداش دوست دارم! دوس جون چی جواب داده باشه خوبه؟؟ نه گذاشت نه برداشت به پسره گفت من عاشقتم!!!! یعنی قیافه ی من دیدنی بود ها. چنان نگاهی به دوس جون کردم که خودش فهمید چه گندی زده:))

یکی از دوستای دوس جون بهش زنگ زد که اگر می تونی یه سر بیا دفتر یکی از بچه ها در مورد کار صحبت کنیم. دوس جون هم بهش گفت من با خانومم بیرونم و اون هم گفته بود اشکالی نداره اگه دوس داری با خانومت بیا.

حدود ساعت 4 بود که از اونجا اومدیم بیرون و رفتیم سمت دفتر. و دو ساعتی هم اونجا بودیم . اونا که مشغول حرف زدن بودم منم ساب وی سرف بازی می کردم. میوه  و نسکافه هم خوردم. آخرش هم آقاهه به من سی دی و ماگ تبلیغاتی ش رو داد :))

از اونجا که اومدیم بیرون دوس جون پیشنهاد داد که اگه دوس داری بریم سرسبیل طلا ببینیم. ولی من خیلی خسته بودم دوس جون هم برنامه رو عوض کرد و گفت پس بریم سمت آریاشهر که مقبول واقع شد. اونجا کلی به مشکل جاپارک برخوردیم یعنی نیم ساعت چرخیدیم تا پیدا کنیم.

به نظرم قیمت هاشون مناسب تر از کریمخان بود. اول از همه یه انگشتر سااااده ی ساده دیدیم که دست دوم بود و قیمتش هم عالی و مناسب بودجه مون بود ولی دوس جون می گفت دیگه زیادی ساده س. رینگ نبود. یه انگشتر رو تصور کنین که قسمتی که روی انگشت قرار میگیرده به جای گرد حالت مربع داره. رفتیم سمت یکی از پاساژهای طلافروشی . بعد از یه کمی چرخیدن یه مغازه پیدا کردیم که خیلی خوب بود یعنی طلاهاش شیک و بامزه بود . از اونجایی که شب ولنتاین بود مملو از دختر و پسرهایی بود که در حال خریدن کادوی ولنتاین بودن :))

من یه مدل سنگ انتخاب کردم که قرار شد دورش رو طلا بزنه و به یه زنجیر وصلش کنه. حدود یک ساعت منتظر موندیم تا آماده شه. انصافا هم با دقت و تمیز کار می کردن. آخر هم با کارمزد و همه چی گرمی 117 تومن حساب کرد که به نظرم قیمتش هم مناسب بود چون ما چیزی زیر 150 پیدا نکرده بودیم به جز اون حلقه که دست دوم بود .

باز هم یه کمی از بودجه ی بابرکت دوس جون اضافه اومد که تصمیم گرفتیم یکی از ربع سکه ها رو بفروشیم و با کل پول گوشواره ی شبیه زنجیر رو هم بگیریم.

تا نزدیک 9 اونجا بودیم و من از شدت کمردرد و سرپا ایستادن جون نداشتم دیگه. هر چی دوس جون اصرار کرد شام هم بخوریم من قبول نکردم و برگشتیم سمت خونه.

جمعه من با یلدا رفتم سپه سالار . بله چکمه ها حراج بود ولی نه هر مدلی ش. مدلی که من پسندیدم هیچ هم حراج نبود و مشکی هم نداشت که چقدر به نفعم شد چون آقاهه گفت اون یکی شعبه مون (که اتفاقا خیلی هم نزدیک خونه ی ماست) احتمالا داشته باشه . برگشتیم سمت خونه و خوشبختانه نه تنها همون مدل و رنگ رو داشته بلکه 55 تومن هم تخفیف خورده بود و منم سریع خریدم و برگشتم خونه. خیلی از چکمه راضی ام :) 4 تا از دوستام خونه ی مرنوش اینا بودن منم رفتم پیششون. یکی دو ساعت در کنار اونا به هرهر و کرکر مشغول بودیم تا موقعی که مامانم زنگ زد که بیا بالا داداشت اینا اومدن می خوایم شام بخوریم.

شنبه هم یک روز خاص و عجیب بود که فقط برای ثبت در خاطرات در ادامه مطلب می نویسم. لطفا کسی تقاضای رمز نکنه :*

دوشنبه هم سر کار یه گندی زدم که نگو. یعنی تو یه کاری که هیییچ ربطی به من نداشت دخالت کردم. یکی از مشتری های دفتر یه حرف بدی پشت سر یکی از همکارامون زد. منه دهن لق هم به همکار مذکور گفتم. اونم بی جنبه بازی در آورد که من یا الان میرم یارو رو میزنم یا زنگ میزنم به رئیس میگم که خودش جواب یارو رو بده. هر چی گفتم بابا تو صبر کن خودم به رئیس میگم گوش نکرد. هیچی دیگه رئیس هم کلی از من شاکی شد که چرا گفتی؟ دوس داری دعوا درست کنی مگه؟ آی حرص خوردم از دست خودم چون من نه سر پیاز بودم نه تهش، دهن لقی کار دستم داد :( تا 5 شنبه رئیس باهام سرسنگین بود ولی بعدش اوکی شد دوباره. تا من باشم تو کاری که بهم مربوط نیست فضولی نکنم.

از شنبه دیگه دوس جون رو ندیده بودم تا 4 شنبه ی پیش که بعد از کلاس رفتم دنبالش و با هم رفتیم دفتر دوستش برای تمرین. قبلش هم رفتیم گیشا که سیب زمینی و پیتزا از سر پاساژ بگیریم. در کمال تعجب دیدیم که کلی ماشین گش*ت تو خیابون هست و دختر ها رو خیلی شیک می برن. من از سرکار رفته بودم و کاملا ساده بود لباس هام ولی گفتم که حواس تون باشه. برگشتنی هم من از اتوبان یادگار باید برمیگشتم و می دونستم که از یه خروجی باید بیام سمت خودمون ولی دقیق نمی دونستم کدوم؟ هیچی دیگه انقدر رفتم تا رسیدم نزدیکای آزادی و راهی که آخرش نیم ساعت بود من دو ساعت تو راه بودم تا برسم خونه:)

5شنبه هم نهار با دوستام رفتیم بیرون و خیلی هم خوب بود . دوس جون هم اصرار داشت که برو خونه عصر همدیگه رو می بینیم. برگشتم خونه و یه قسمت سریال دیدم حدود ساعت 7 رفتم پیش دوس جون. با هم برگشتیم سمت مجمتع . من جدیدا ویار دلستر کردم یعنی روزی دو تا دلستر می خورم در طعم های مختلف:) یادم نیست اون روز جای دیگه ای هم رفتیم یا نه فقط یادمه دو تا دلستر خوردم:)

جمعه هم با هم بودیم. شام رو هم در رستوران پارک رست بیف خوردیم که خییلی خوب بود.

شنبه هم دوس جون اعلام فرمودن که برای 10 روز عصرها برنامه بهشون پیشنهاد شده و این یعنی برنامه کنسرت تئاترمون به فنا رفت. همون موقع رفتم تو سایتِ خرید بلیط تئاتر آگهی زدم که بلکه براش مشتری پیدا کنم ولی فعلا کسی بلیط ها رو نخواسته :(

دیروز هم با دوستم الی رفتیم آریاشهر که طلافروشی رو ببینه ولی خب از شانس مون بسته بود . اومدیم گیشا یه کمی مغازه دیدیم و رفتم دنبال دوس جون. الی و دوس جون بعد از مدت ها همدیگه رو می دیدن. و به نظر الی دوس جون پیر شده :)) دیگه الی رو تا یه جا رسوندیم و برگشتیم سمت دوس جون اینا.

این هم از این چند روز ما.

تو پست قبل گفته بودم آدرس هاتون رو بذارید که دوباره لینک کنم . برای رضای خدا حتی یکی تون هم آدرس نذاشتید :( گویا وبلاگستان دوباره لینک ها رو نشون می ده ولی اصلا نمیشه بهش اعتماد کرد. لطفا هر کسی که لینکش نیست بگه که من لینک کنم دوباره.

عکس گردنبند رو هم به ادامه این پست اضافه میکنم.

اینم عکس:)

تولد دوس جون گلم

بله خیلی وقته ننوشتم و این پست هم بیشتر در مورد تولد دوس جونه ولی تصمیم دارم از این چند وقت هم بنویسم البته به زودی.

کلا این هفته خیییییییلی خوبه گویا. روز جمعه ی عالی داشتیم و در لحظات پایانی رای گیری یعنی حدود ساعت 11 شب بالاخره تصمیم گرفتم رای بدم و این کار رو کردم با اینکه اصلا خوشبین نبودم. شنبه رو هم که دیگه خودتون می دونید اعلام نتایج بعد از یک روز کامل! و اونی که ترجیح می دادیم اتفاق افتاد. منم مثل خیلی ها می دونم قرار نیست همه چی گلستون بشه و مشکلات کامل از بین برن. البته که همچین اتفاقی نخواهد افتاد ولی همین که شرایط بد به جای بدتر شدن یه کمی بهتر بشه ، خوشحال میشم.

ما هم در شادی و خوشی مردم شرکت کردیم و با دوس جون و دکی رفتیم یه کمی از ترافیک شادی مستفیض شدیم :))

خب برسیم به تولد عزیز دلم. ایشون کادوشون رو که تقریبا یه ماه پیش گرفته بودن. و فکر نمی کردن دیگه برنامه ی خاصی برای تولدشون داشته باشیم. ولی من بعد از کلی فکر و برنامه، روز قبلش رفتم و از پوپک یک عدد کیک شکلاتی گرفتم و با شمع و آهنگ تولد تحویل یه کافی شاپ نزدیک خونه مون دادم. به آقاهه هم گفتم که دوس جون نمی دونه و وقتی ما سفارش مون رو دادیم ، آهنگ رو براش بذارید و کیک رو باشمع های روشن بیارید.

نرسیده به سر فاطمی تو خیابون ولیعصر یه پاساژ هست که قبلا سه تا کافی شاپ طبقه پایینش داشت. و 5 تا کافی شاپ و یه رستوران دیگه هم تو طبقات همکف و اولش باز شده. از قبل هم از سایت نتبرگ برای یه رستوران اسپانیایی که نزدیک خونه ی خودمون بود برای دو نفر ، نتبرگ گرفته بودم که ساعت 8 هم بریم اونجا. به دوس جون هم گفتم حدود ساعت 5 بیا سمت ما که بریم کافی شاپ هیچی هم نخور، هیچی هم نپرس. 

خب اولش یه کم غرغر کرد که چرا زود داریم میریم و هوا گرمه؟ ولی به موقع اومد. منم حسابی چیتان فیتان کرده بودم. ایشون هم به خودش رسیده بود و خوشتیپ شده بود. موقع سفارش دادن هم هی میگفت کیک نگیریم؟ من گشنه مه. گفتم نهههههه دیگه امسال کیک نخوریم. من چایی سفارش دادم ، اونم با اینکه شدیدا دلش چیپس و پنیر می خواست ، ولی چون من گفته بودم هیچی نخور فقط آب پرتغال سفارش داد. ولی هی می گفت: می دونی که من گشنه م میشه بداخلاق میشم ها. یه کمی صحبت کردیم و اتفاقای دیروز دفتر رو براش تعریف کردم. هی هم حواسم به پسره بود که بیخیال نشسته بود. :( دیگه به هوای دسشویی رفتن، رفتم بهش گفتم چرا کیک رو نمیارین؟ بله یادشون رفته بود. فقط تندی گفت آهنگای تو فلشت اجرا نشد. گفتم باشه اشکال نداره کیک رو بیارین.

برگشتم پیش دوس جون و متوجه شدم که آقاهه دوستش رو فرستاد دنبال آهنگ خودش هم کیک رو آماده کرد. و هم زمان و با گذاشتن آهنگ کیک رو آورد  و دوس جون کللللللللی ذوق زده شد. همه براش دست زدن و تولدت مبارک خوندن. بچه م هم تند تند تشکر میکرد. بعد از گرفتن فقط و فقط یک عکس :( شمع هاش رو فوت کرد و کیکش رو برید. برای خودمون برداشتیم و بقیه ش رو دادیم که آقاهه به بقیه مشتری ها هم بده.

خییییلی حس خوبی بود خوشحال کرن دوس جون. هی می گفت آخه تو چطوری انقدر منو خوشحال میکنی؟ چرا من نمی تونم از این کارا برات بکنم؟

یه خانمی هم گویا بازریاب سیگار بودن!! و اومدن برامون سیگار تبلیغ کردن و یه پاکت هم بهمون اشانتیون دادن!!

در حین خوردن کیکمون رئیسم هم زنگ زده بود و در مورد جریانات دفتر صحبت میکرد.حدود ساعت 7 بلند شدیم.دوس جون رفت که حساب کنه و متوجه شد خانوم گلش از قبل حساب کرده. بقیه کیک رو هم بهمون دادن.

رفتیم سمت خونه ی دوس جون اینا که کیک رو قبل از اینکه تو گرما خراب شه بذاریم خونه شون. و بعد دوباره برگشتیم سمت خونه ی ما برای ادامه برنامه. دوس جون فکر کرده بود میریم یه جا و استیک می خوریم :)) ولی یک عدد رستوران کوچیک بود و با یه فضای خییییلی دوست داشتنی و یه خانم خوشتیپ که کارهای رستوران رو انجام میداد. یه شنیسل واسه من و همبرگر برای دوس جون و یه غذای اسپانیایی که اسمش یادم نیست سفارش دادیم. با اینکه حدود یک ساعت طول کشید تا غذاها آماده بشن ولی خب ارزشش رو داشت چون خییییییلی خوشمزه بودن. و حتما باز هم اینجا میریم. بعد از شام هم یه سیگار دلچسب کشیدیم و باز برگشتیم مجتمع دوس جون. کلا دیروز همه ش در حال رفت و برگشت بین خونه ی ما و دوس جون اینا بودیم :))

این هم از تولد 27 سالگی دوس جون گلم .

پ.ن: آیا کسی می تونه قالب بلاگفایی م رو به بلاگاسکای تبدیل کنه؟؟

پ.ن: خدا کنه فردا هم یه روز شاد دیگه برای کشورمون رقم بخوره به خاطر برد تیم ملی :))


1،2،3 امتحان میکنیم

سلااااااااااام. خونه ی جدیدم مبارک. بعد از همه ی بیشعور بازی های بلاگفا اومدم که اینجا بنویسم. باشد که بلاگاسکای بچه ی خوبی باشه و کم اذیتمون کنه. آمین.  فعلا من دو تا مشکل دارم یکی با قالب که هنوز نتونستم از اون قالب جینگول ها پیدا کنم که در بلاگ اسکای قابل اجرا باشه و اینکه آیا امکان این رو داره که نشون بده دوستام به روز کردن؟ ببخشید 3 تا مشکل دارم. سومیش هم اینه که آیا میشه آرشیوم رو انتقال بدم اینجا؟

از ته دل آرزو میکنم که این خونه ی جدید فقط شاهد ثبت لحظات خوب و شیرین باشه :)