منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

بچه ها مدرسه تعطیله :D

سلام سلام دوس جونای گل. چطور مطورید؟ ما هم خدا رو شکر خوبیم. سه شنبه ی پیش با دوس جون بودیم. اول می خواستیم بریم سینما و منم دوس داشتم فیلم قندون جهیزیه رو ببینیم. نمی دونم چرا جدیداً سایت سینماتیکت مشکل پیدا کرده . از دفتر موفق نشدم بازش کنم به دوس جون گفتم که اونم از خونه با کلی مصیبت تونست وارد سایت بشه و از شانس ما هیچ سانس یا سینمای نزدیکی فیلم رو نداشت. بی خیال سینما شدیم. من حدود 7 راه افتادم که برم پیش دوس جون که دلتون نخواد 45 دقیقه تو ترافیک موندم (مسیری که بدون ترافیک 5/6 دقیقه س ) دوس جون هم تارسیدم در جا پیشنهاد ساندویچ داد و با هم رفتیم سمت گیشا. کالباس تنوری و سیب زمینی گرفتیم و در حین خوردن ساندویچ های خوشمزه مون یه سری فایل صوتی روانشناسی گوش کردیم. این فایل ها مربوط به دکتر او*حدی هستن و یه سری کلاس بوده برای سایر روانشناس ها که با اجازه ی خودشون رکورد شده و با اینکه برای مخاطب معمولی نیستن بسیار به نظر من جالب اومده. و این چند وقت همه ش در حال گوش دادن شون هستم. نکات جالبی برای روابط زوجین داره.

پنج شنبه ی پیش هم قرار بود برنامه ی ویژه ای  داشته باشیم. چون این اواخر اکثر 5 شنبه ها ایشون برنامه بودن و من بی دوس جون می موندم. تو دفتر هم خیلی خلوت و بیکار بودیم. رئیس هم 10 صبح کیفش رو زد زیر بغلش و الفرار. ما هم 12 زدیم بیرون. خیلی بداهه سر راه نون تست خریدم . تو خونه هم یه مقدار مرغ پختم و با سس و آبلیمو و روغن زیتون و جعفری مزه دارش کردم . با تست ها ساندویچ درست کردم و گذاشتم تو یخجال که خنک شن. چیپس و ماست و خیار شور هم ظرف ظرف آماده کردم. درسته که دوس جون علاقه ای به پیک نیک و خوراکی خوردن تو پارک نداره ولی دلیل نمیشه که من از این کارا که دوس دارم انجام ندم که

ساعت 7 رسیدم پیشش ویه بعد از ظهر دلچسب و دلپذیر شهریوری رو در کنار دوس جون عزیزم سپری کردم. حالا بماند که دوس جون یه ساندویچ کوچیک بیشتر نخورد و هی هم تاکید داشت خیلی خوشمزه س ها ولی من زیاد گشنه م نیست. دیگه الله اعلم خوشش اومد یا نه

جمعه دوس جون برنامه بود. منم عصرش با پگاه یه سر رفتیم ولیعصر. نگم که چقدررررر جنس ها کیفیت پایی ن وقیمت ها فضایی بود. مثلا یه کتونی آشغال که چسب کفه ش از همه طرف زده بیرون رو تو حراج گذاشتن 140 تومن خیلی هم پررو برگشته می گه اینا 260 تومن بوده!!! پگاه دو ماه پیش یه کتونی بسیار راحت از اسکچرز گرفت 220 . مگه آدم دیوانه س اینا رو بخره؟؟ منم مانتوی سرکار میخواستم که چیز به درد بخوری نبود و کاملا دست خالی برگشتیم.

یکشنبه هم می خواستم با دوس جون بریم گیشا در جستجوی مانتو که یه کمی دیر شد و بی خیال شدیم. موندیم تو مجتمع شون و تو سر و کله ی هم زدیم.

دوشنبه شب هم دوس جون و دوستشون دکی خیلی بداهه تصمیم گرفتن یه روزه پاشن برن شمال. بعضی وقتا یه حس ششم جالبی بین منو دوس جون هست. مثلا اون شب می دونستم که دوس جون نصفه شب می رسه و قرار بود رسید خبر بده. منم موقع خواب گوشیم رو سایلنت می کنم. ساعت 2.15 از خواب پریدم و گوشیم رو چک کردم که دیدم دوس جون دقیقا دو دقیقه س اسمس داده که رسیده یه حس خوبی گرفتم از این تله پاتی و به خواب شیرین برگشتم. دیشب هم خدا رو شکر صحیح و سال رسیدن خونه.

خاله ی فسقل خانم که سه روز در هفته نگهش می داره رفته مسافرت و این هفته و هفته ی دیگه هر روز پیش ماس. این دختر ما مثل ام وی ام کم مصرفه درسته غذا یا کلا نمی خوره یا به زور یکی دو قاشق می خوره ولی از اون طرف عین چی بگم، فقط می دوه و راه می ره و آتیش می سوزونه هیچی دیگه بی صبرانه منتظر برگشت خاله ش هستیم

  وقتایی که رئیس جان تشریف نمیارن یا وقتایی که به دلیل خوردن آب شنگولی در شب قبل یه کمی سرشون داغه و بسیار شوخ و شنگ و مهربون نشریف دارن یه اصطلاحی داریم بین همکارا میگیم : "بچه ها مدرسه تعطیله" ، یعنی هر کاری دلتون می خواد انجام بدید و حالشو ببرید. هیچی دیگه امروز از اون روزاس و دفتر محل عشق و حاله

نظرات 4 + ارسال نظر
هیلا چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 11:54 ق.ظ

سلام عزیزم واییییییییییییی چقدر نوشتی و من عقبم میخونم سر فرصت. امروز ما هم ضیافت داشتیم شرکت. خیلی حال میده اینطوری.
بیاید یه روز بریم پیک نیک خووو

باورت میشه یکی از آرزوهام اینه 4 تایی بریم پیک نیک
نه اینطوری نمیشه باید دس جون رو کشون کشون بیارم

لونا چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 01:57 ب.ظ http://miss-luna.blogsky.com

چه خوب میشه اون فایل ها رو به منم بدی منم گوش کنم لینک دانلودشون اگه باشه ممنون میشم منم خیلی بیکارم از بیکاری دربیام باهاشون یه کمی

قیمت ها کلا بد شده اصلا نمی ارزه آدم وقتی میره خرید حتی حاضرِ هیچ لباسی نداشته باشه ولی با اون قیمت هم خرید نکنه اصن حس بدی داری وقتی یه چیزی میخری که از هیچیش راضی نیستی و یه قیمت نجومی هم پاش پول دادی

بچه های کوچیک ماشالا همشون آتیش پاره شدن همشون شیطونن ایشالا همیشه سالم و سلامت باشه اینجوری بچه ها جاشون واسه آدم خیلی خالیِ وقتی نباشن

عزیز دلم اینا تو تلگرام برای من فرستاده شده. اگه دوس داشتی آی دی تلگرامم رو بهت بدم یا شماره م رو که بتونم برات بفرستم

asheghanehaye-1nini شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 02:49 ق.ظ http://asheghanehaye-1nini.blogsky.com

ولیعصر دیگه مثه قدیم نیس.. جنسای خوب خیلی کم پیدا میشه توش.. ما دیگه بیشتر برا پیاده روی و اینکه ی چی بخوریم ولیعصر رو انتخاب میکنیم، نه واسه خرید..
منم پیک نیک چه تو پارک چه خارج از شهر رو خیلی دوس دارم .. اما انگار آقایون معذبن اینجوری..
شاد باشی عزیزم..

آره برای گردش و غذا گزینه ی خوبیه .

دوست جون دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 09:21 ق.ظ

من دو تا ساندویچ خوردم که یادت نیست

نخیرم عزیزم اونا رو من نصف کرده بودم یعنی هر دوتاش یه ساندویچ بود

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد