منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

من آمده ام وای وای من آمده ام

وااااای خدا باورم نمیشه امروز بالاخره سرم خلوت شد اصلا ممکن نیست بتونید شور و حال من تو این لحظه رو تصور کنید. البته نه که کلا بیکار باشم ها. تا حدود ساعت 12 کارهای معوقم رو انجام دادم و فقط یه کارم باقی موند که ارسال لیست ما*لیات بر حق*وق اینترنتی هست و دلتون نخواد یک سایت افتضاحی داره که نگو. الان هم هی داشتم براش تلاش می کردم ولی موفق نمی شم که فدای سرم.

وای که چقدر دلم برای تک تک تون تنگ شده بود. یعنی اولین بار بود تو این سال ها که حتی وقت نمی کردم وبلاگ های دوست داشتنی م رو بخونم.  گفتم از فرصت استفاده کنم بیام بنویسم بعدم برم که وبلاگ هاتون رو بجوم

واضح و مبرهنه که چیز خیلی خاصی از این روزا یادم نمونده. فقط کار و کار و کار. چیزایی که یادمه اینه که تو بهمن یه بار رفتیم رستوران ماچارتا نزدیک یوسف آباد که آدرسش یه کم پیچیده بود ولی غذاهاش خوشمزه بود و راضی بودیم. به شدت دلم می خواست بریم سینما که اصلا این چند وقت قسمت نشد.

آهان در مورد روز عشق بگم که امسال خودم به دوس جون پیشنهاد داده بودم کادو نخریم و یه شام با هم باشیم بعد چون اصولا ما هیچ سالی چیزهای ولنتاینی نمی خریم برا هم و دوس جون توقع کادو نداشت تصمیم داشتم با یه کادوی مختصر و بامزه غافلگیرش کنم.

اول از همه بردم دو تا از عکسهامون رو، روی تخته شاسی کوچیک چاپ کردم. بعدم مقادیری شکلات ، تخم مرغ شانسی!! ، یه افتر شیو، یک عدد تقویم کوچولو بانضمام جملاتی عشقولانه از خودم که تو بعضی از روزهاش یادداشت گذاشتم و یه سری خرده ریز دیگه خریدم. به جای پوشال هم توش پنبه های رنگی ریختم بعد چون کلا صبر و تحمل هم ندارم تا کادو آماده شد جاسازیش کردم تو ماشین و پیش بسوی دوس جون. اگه اشتباه نکنم روز 22 بهم*من بود و یه بارون سیل آسا هم میومد. دیگه رفتیم تو بلوچستان غذا سفارش دادیم و من جلوی در رستوران کادو رو تقدیمش کردم تازه قبلش هم یه بچه بحثی کرده بودیم. قیافه ی متعجب دوس جون دیدنی و خوردنی بود. با اینکه کلا چیزه خاصی هم نگرفته بودم بسیار خوشحال شد. عکس ها رو هم ته جعبه مخفی کرده بودم که با دیدن اونا هم کلی ذوق کرد. دوس جونی که کلا دوس نداره تو خیابون منو ب*بوسه، یه عالمه همونجا ما،* چ و مو*چ راه انداخت تازه یه ربع بعد یادش افتاده بود که ای وای حواسم نبود تو خیابونیم ها بعد هم قرار شد که ایشونم برای من ریمل و رژلب و از این قِسم هدایا بگیره که فعلا خبری ازش نشده.

اینم عکس جعبه هه در دو زاویه:

 

 

اینم بگم که مقادیری از شکلات ها رو هم خودم برداشتم که دوس جون یه وقت جوش نزنه

بعد دیگه بگم خدمتتون که از حدود 20 روز پیش یک عدد کار تئاتر به دوس جون پیشنهاد شد و از همون روز هم کلا دیگه حضور خارجی نداشت . یعنی از 9 صبح می رفت تمرین تاااااا دوازده شب. همین اواخر هم اجراشون شروع شد . تو اون دو سه هفته هم باز دوری، کار خودشو کرد و کلی دلتنگی داشتیم که از تبعاتش مهربونی غیر قابل وصف آقای دوس جون بود. یعنی در فرصت های کوتاهی که هم رو می دیدیم به حدی دوست داشتنی بود که نگو .

راستی فسقل خانم هم یک ماهی میشه که دستش رو میگیره به در و دیوار و یا کلا هر جا که بتونه و وایمیسه بعد دلتون نخواد شیطونه ها. یه لحظه آروم و قرار نداره این بچه. بعد من همه ش دارم فکر می کنم این پسر بود چی می شد ؟؟ دیگه د َ دَ و ما ما اینا هم یاد گرفته می گه.

از دفتر بگم که اگه یادتون باشه گفتم یه شرکتی اومد بهمون پیشنهاد همکاری داد (که از این شرکتای لیز*ینگ بود) و به قول خودشون قرار بود ماهی 200 تا کار بفرسته برامون. دقیقا هم نفهمیدیم به چه دلیل برای رئیس یه کادوی گروون هم فرستاد. هر سری هم  زنگ می زد که مشتری هامون از فلان روز میان . تااااا هفته ی پیش که رئیس همینطوری گفت بهشون یه زنگ بزن یه حالی بپرسیم که دیدیم هیچ کس جواب نمیده !! بعد از یه کم پیگیری دریافتیم که شرکتشون کلاهبردار بود و ظرف همین یه ماه یه عااااااالمه سر مردم کلاه گذاشته و در رفته!!!! وای یعنی دهن مون باز مونده بود هنوزم باورمون نمیشه. اینو گفتم که بگم اگه یه موقع خواستید لیزینگی ماشین بردارید حتما حتما از جایی بگیرید که معتبر باشه .

راستی بالاخره موهام رو رنگ کردم و تن قرمز رو با اون دردسرهاش بوسیدم گذاشتم کنار. دو هفته پیش جمعه رفتم رنگ مو بخرم. فروشنده قاطعانه بهم گفت موهات هنوز قرمزی داره و فقط رنگ های تیره می تونی بذاری. منم دلم می خواست حالا نه بلوند ولی یه رنگ روشن بذارم و اینگونه بود که ریموور به دست برگشتم خونه. هر چی زنگ زدم به دوستم که بیاد برام بذاره جواب نداد. منم انگار که آیه نازل شده باشه، همون لحظه می خواستم ریمووره رو بذارم. هیچی دیگه خودم دست به کار شدم و خیلی هم فی البداهه ریشه هام رو نذاشتم. دوستم رو هم بالاخره یافتم و پاشد اومد پیشم. استفاده از ریموور راحت تر از اونی بود که فکر می کردم فقط باید ریشه ها رو هم همزمان می ذاشتم که دوستم هم کلی بهم خندید سر این شیرین کاریم. هیچی دیگه دو باره پاشدیم رفتیم سراغ آقاهه و یه سری دیگه ریموور و رنگ موی تن بژ روشن خریدیم. یعنی وقتی دیگه رنگ رو موهام بود کله م داشت آتیش می گرفت و یه ربع بیشتر نتونستم تحملش کنم. در کل هم رنگش بد نشد البته اون نیست که می خواستم تو مایه های عسلی روشنه یه کم هم نارنجی داره ولی خب دیگه پایه ی موم روشنه و یکی دو هفته دیگه باز رنگ می کنم.

هیچی دیگه خانومه متخصص رنگ و مش هستم سوالی بود در خدمتتم

شلوغی بی پایان دفتر برای من خوب تموم شد چون هم دو تا مشتری ها شیرینی تپل دادن بهمون هم رئیس جان به همون مبلغ بهمون شرینی داد منم با نصف بیشترش رفتم اینو خریدم که البته بعدش یه کمی دلمو زد و پشیمون شدم (الان دوس جون منو می کشه )

 

راستی دیروز هم فاینال بود و باز هم تاپ شدم. اون دختره که گفته بودم عااالی حرف میزنه در کمال تعجب پایین ترین نمره شد. هر چی تو صحبت کردن خوبه ، رو ورقه خوب نیست. حالا من دقیقا برعکسم حرف زدنم خوب نیست ولی رو ورقه بسیار خوب نمره می گیرم. بچه های این ترممون به علاوه ی تیچر، همگی دوست داشتنی بودن. دیروز هم بعد از امتحان باهم رفتیم کافی شاپ و کلی حرف زدیم.

خب به آخر ساعت کاری نزدیک میشیم و کم کم باید جمع کنم که بریم منزل :)) مورد آخرم که یادمه بگم و برم. امسال قرار بود با دوس جون برنامه 4شنبه سوری داشته باشیم که این تئاتره براش جور شد از روز اول هی بهش گفتم ببین 4شنبه سوری برنامه دارید یا نه که اگه تو سر برنامه ای من با بچه ها مهمونی دخترونه بذارم. که خب نه اونا دقیق بهش می گفتن نه دوس جون خیلی مایل بود که من با دوستام برنامه بذارم. دیگه 5 شنبه رضایتش رو گرفتم و به بچه ها گفتم . (چون کلا 4 نفریم مهمه کیا هستن وگرنه نه که من تحفه باشم) حالا همین امروز دوس جون اعلام کرد که برنامه ندارن و این یعنی من باید دوستام رو بپیچونم حالا موندم چی بگم بهشون دیگه همینا دیگه.

قبل عید هم حتما باز می نویسم و تبریکاتم رو اون وقت اعلام میکنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد