آخ
آخ آخ که من چقدر دلم می خواد بنویسم ولی کو وقت؟ یعنی همه ش درگیر الکی
ام. تو دفتر که این چند وقت بازسازی و نقاشی داشتیم و بعدم به شدت خوردیم
به شلوغی شب عید. از اون طرف هم دوستم که طلاق گرفته مامانش اینا تهران
نیستن و مجبوره برای کارای دادکاهش تهران بمونه. دیگه اون بنده خدا یا پیش
من بوده این چند وقت یا پایین خونه مرنوش اینا. از طرف دیگه هم که کارای
دندونپرشکی م که نمی دونم چرا تمومی نداره.
چقدرررر این چند وقت پست تو ذهنم نوشتم ولی وقت نشده تایپ کنم :(((
آهان راستی دوس جون هم خدا رو شکر خوبه و خوبیم با هم.
در اولین فرصت میام از روز عشق و بقیه ی روزها ئ خاطره ها می نویسم البته اگه چیزی ش یادم مونده باشه...