منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

هی قهر هی آشتی

این اولین پست از لپ تاپ جدید هست و من الان هیجان زده م بزرگترین مشکلم هم اینه که هنوز فایرفاکس ندارم و نیم ساعته گذاشتم دانلود شه .

از روز هامون بگم که دقیقا از عنوان پستم معلومه  سه شنبه جناب دوس جون تشریف برد خونه ی دوستش به قصد تمرین. من نمی دونم این بچه چه اخلاقیه داره می ره یه جا دیگه دلش نمی خواد برگرده! یعنی از ساعت ۱۱ شب هی می گفت نیم ساعت دیگه خونه م. همین نیم ساعت نیم ساعت ها شد ساعت ۳ صبح و البته که یه دعوای توپ زدیم  در حدی که حتی در شرف بهم زدن هم بودیم

منم جدیدا یه مدلی شدم که شب بدترین دعوا رو هم کرده باشیم روز بعدش کلا حرص و عصبانیتم می خوابه و مهربون میشم. روز چهارشنبه اولین جلسه کلاسم بود با تیچر دو ترم پیشمون که خدا رو شکر من ازش راضی ام. تو راه برگشت به دوس جون زنگ زدم که پاشو حاضر شو بریم کادو های سالگردت رو بخریم. یعنی فکر کن شبش داشتیم بهم می زدیم بعد روزش رفتیم مراسم کادو خرون

رفتیم پاساژ لاله که من به شدت پیشنهادش می کنم چون درسته هنوز اونقدری راه نیوفتاده ولی جنسا و قیمتاش عالین به نظرم. همون اول رفتیم تو یه مغازه ی مردونه فروشی و تا یک ساعت بعدش دوس جون همون جا مشغول پرو کردن انواع و اقسام لباس ها بود. آخر هم دو عدد پیراهن مردونه (یکی مشکی و یکی طوسی روشن) و یک عدد شلوار کتان ذغالی براش خریدم.

یه مغازه کت شلوار فروشی هم بود که من پشنهاد دادم بریم تو ببینیم کت تک داره یا نه. یه آقای تریپ جدی و خشن هم تو مغازه نشسته بود. دیگه فروشنده ها کلی شوخی شوخی با دوس جون حال کردن و فرستادنش که یه کت شلوار پرو کنه. دوس جون هم الکی الکی از کت شلواره خوشش اومد و خریدش فروشنده هه بهش گفت خبردار وایسا برات شلوارت رو سوزن بزنم. سربازی که رفتی؟ دوس جون هم نه گذاشت نه برداشت خاطره ی سربازی رفتنش رو تعریف کرد. بعد کاشف به عمل اومد که اون آقایی که تو مغازه نشسته بود و از دوستای فروشنده بود ، یک عدد سر*دار اونم در حوزه ی سربازی هستن  برگشت به دوس جون گفت: اون حرفی که نباید می زدی رو زدی دیگه ! و کلی دوس جون رو اذیت کرد ولی جدا از شوخی آدم خوبی بود و تا حدودی برای رفع مشکل دوس جون راهنمایی مون کرد. دوس جون هم کتش رو تحویل گرفت و شلوارش موند که خیاط درست کنه براش.

من شب قبلش به خاطر دعوا کلا سه ساعت خوابیده بودم و اون روز از شدت خواب و خستگی واقعا بی جون بودم. قرار شد شام بخوریم و برگردیم خونه. تو پاساژ یه رستوران پیدا کردیم بنام کنجد و رفتیم همونجا. بماند که برای یه پیتزا و سیب زمینی حدود یک ساعت معطل شدیم. غذاش هم به نسبت قیمتش خیلی کم حجم و معمولی بود. من اصلا خوشم نیومد ولی دوس جون دوستش داشت !

۵شنبه حدود ساعت ۶.۳۰ دوس جون رو دیدم و رفتیم که شلوارش رو بگیریم. روز قبل دوس جون خودش تز داد که پایین شلوار رو هم براش تنگ کنن. وقتی پرو کرد به نظر من خیلی خوب شده بود ولی خودش می گفت نه خیلی تنگه و روی کفش بد وایمیسه :( دیگه قرار شد خودش بده خیاط درستش کنه. منم از پاساژ دو سه تا پازل برای فسقل خانم خریدم که 7/8 ماه دیگه احتمالا بتونه باهاشون بازی کنه

دوس جون شدیدا گشنه بود. چند روز پیش یه اسمس برام اومده بود که نمایشگاه غذا تو خیابون حجاب در حال برگزاریه . منم دیدم به اونجا نزدیکیم دوس جون رو زدم زیر بغلم رفتیم اونجا. اون طوری که من فکر میکردم غذا نبود بیشتر خشکبار، شیرینی، ترشیجات، لبنیات، چایی ها و محصولات گیاهی بود. دوس جون یک عدد چایی مخلوط سفید و سبز  و شیرینی برنجی خرید که هر دو رو تو ماشین جا گذاشت  منم چایی میوه ای با طعم سیب می خواستم که پیدا نکردم. دیگه یکی دو مدل چایی و لواشک تست کردیم برگشتیم بیرون که کباب ترکی بخوریم. همون جا به دوس جون گفتم دوست داشتم امشب کباب بخوریم که اونم رو هوا زد. دیگه به سرعت نور اومدیم سمت ولیعصر و کبابی ِ منصور و جاتون خالی یک شام به شدت خوشمزه نوش جان کردیم اونم در حالی که ساعت هنوز 8 نشده بود.

از اونجا هم باز برگشتیم گیشا. آقا من نمی دونم جدیدا چرا اینطوری شدم اصلا تو پاساژ ها نمی تونم خودم رو کنترل کنم. فقط دلم می خواد هرررچی می بینم بخرم و البته که هیچ کدوم رو هم لازم ندارم واقعا.

من یک عدد کفش برای فسقل خانم ، یه بلوز برای تولد مامان فسقل خانم ، یه بلوز و شلوارک برای خودم و یکی از همون برای تولد یلدا ، دو عدد لاک و یک ساعت گرفتم که دو تای آخری رو دوس جون زحمت کشید و برام خرید. منم برای دوس جون یک عدد کفش خریدم که هم به کت شلوارش میومد و هم با شلوار کتونش ست می شد. این کفش و شلوار و پیرهن های دیروزی شد کادوی من برای سالگرد دوس جون هم یک عدد عینک آفتابی خرید. بعد هم منو کشون کشون در حالیکه میخواستم یه شلوار جین و یه پیرهن مهمونی کوتاه با  آستین های بلند بخرم از پاساژ آورد بیرون. بعد هم اعلام کردم آقا اصلا دیگه منو اینجور جاها نیار

5شنبه روز خوب و با برکتی بود که من آخرش یه گند اساسی زدم. همیشه وقتی می رسم خونه به دوس جون اسمس می دم که خیالش راحت باشه. اون روز نمی دونم چرا یادم رفت. یعنی تا رسیدم ، خریدام رو نشون مامان اینا دادم یهو بعد 45 مین دیدم ای وای چرا اسمس ندادم من؟ اومدم سراغ گوشیم دیدم به به آنتنم هم رفته. سریع دویدم اون یکی خطم رو از ته کیفم کشیدم بیرون دیدم ای واییییییییی یه عالمه میس کال از دوس جون دارم.

چشمتون روز بد نبینه زنگ زدم دیدم عصبانی و نگران پاشده اومده دم خونه مون. واقعا مونده بودم چطوری معذرت خواهی کنم که بی خاطر حواس پرتی م اعصابش رو خورد کردم؟ خیلی بد بود، خیلیییییی. هنوزم یادم می افته عذاب وجدان می گیرم.

جمعه بالاخره انتظارها به پایان رسید و قسمت اول فصل 6 ومپایر اومد. وای که چقدر از شخصیت دختر سریال بدم اومده و اصلا نمی تونم درکش کنم آخرش هم یک عدد پایان جالب و هیجان انگیزناک داشت راستی گریز آناتومی رو تموم کردم و رفتم سراغ فصل 9 سوپرنچرال. بعد از اینم دیگه واقعا نوبت دکستره که علی الحساب 3 فصلش رو دارم. 

ظهر پگاه اومد موهام رو رنگ کرد. منم هر چی یه ذره یه ذره رنگ داشتم قاطی کردم. از ماهاگونی و بنفش و شرابی تیره و روشن، واریاسیون بلوند و قرمز تا اکسیدان 6 و 9 نتیجه هم شد شرابی با تن بنفش که ای کاش یه کمی روشن تر میشد. عصر هم که فسقل خانم اومد و این هفته خوش اخلاق بود ما هم تا تونستیم چلوندیمش

دیروز دوس جون برنامه داشت منم یه سر رفتم خونه یکی از بچه ها. برای عصر هم 2 عدد بلیط سینما گرفتم برای فیلم خواب زده ها

فردا هم تو دفتر یه روز بسیار شلوغ در پیش رو داریم که صمیمانه آرزو میکنم به خیر و خوشی بگذره

عکس ها بدون رمز ادامه مطلبه. می بینید چقدر خانومه زرنگ شده ؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد