منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

منو حالا نوازش کن

اینجا خاطرات خصوصی و روزانه من و مرد مهربونم ثبت میشه، بعد از سالهای طولانی بهم رسیدیم :)

خانومه ی کم دوس جون دار

امروز رئیس جان مرخصی هستن و من تصمیم داشتم از وقت آزاد اول صبح استفاده کنم و بنویسم که دلتون نخواد 2 تا مشتری دم در منتظرم بودن و با من اومدن تو. حالا از اون طرف هم سیستم مون قطعه گویا. یعنی من در حالی دارم می نویسم که دو تا مشتری همینطوری زل (یا ذل؟) زدن به من، بدون اینکه پلک بزنن حتی 

خیلی وقته ننوشتم ها. البته خبر خاصی هم نبوده ، دوس جون که همه ش سر کاره ، اون وسط مسط ها هی برنامه هم بهش می خوره. یعنی در حدی شلوغه که بعضی روزا، دو دقیقه حرف می زنیم ، سه تا هم اسمس به هم می دیم. منم که صبووووور. درسته بعضی روزا حوصله م خیلی سر میره یا بعضی وقتا می زنه به سرم و کلی حس های بد میاد سراغم ، حس هایی مثل اینکه نکنه دوس جون توجهش به من کم شده، نکنه دیگه منو دوس نداره و هزار تا چیز مشابه و بدتر، ولی خب کار خاصی از دستم بر نمیاد . پس سعی می کنم به روی خودم و دوس جون نیارم و دختر خوبی باشم.

از 4 شنبه ی دو هفته پیش تا جمعه ی گذشته دوس جون رو ندیدم. همه ش هم خونه بودم به جز 5 شنبه 5 شهریور که با دوستام شام رفتیم بیرون. اول رفتیم بام امیر آباد و به حد مرگ عکس گرفتیم بعد هم به پشنهاد یکی از بچه ها رفتیم رستوران خانه کوچک که به شدت شلوغ و بسیار عالی بود. من که مشتری ش شدم. مزه هاش عالی بود  حجم غذاش نسبتا زیاد قیمت هم تقریبا میشه گفت خوب  ما سه مدل غذای متفادوت گرفتیم و همه راضی بودیم .

جمعه فسقل خانوم اومد خونه مون که موفق شده بود یه نیم غلت بزنه. بردیمش پیش همسایه مون که یکی از اتاق های خونه ش رو آتلیه کرده و چند تا عکس ازش گرفتیم. آقا این بچه اصلا یه لحظه بند نمیشه همممه ش در حال وول زدنه یعنی برعکس عمه ی خسته ش

بقیه هفته هم هیچ خبری نبود . من که همه ش خونه دوسن جونم مشغول کار. جمعه قرار شد قبل از اومدن فسقل خانم برم دوس جون رو ببینم که ایشونم یه زمزمه هایی مبنی براینکه اگه دوشنبه برنامه داشته باشم تئاترمون رو چیکار کنیم؟ گفتم اگه خواهرهات اهلش هستن بلیط ها رو می دیم به اونا و برای هفته ی بعد برای خودمون بلیط می خرم که در جا قبول کرد . رفتم دنبالش و بلیط ها رو بهش دادم. هر دومون گشنه بودیم. من می خواستم از مرغابی زیبا پیتزا بگیرم که بسته بود. دیگه رفتیم پرپروک روبروی پارک گفتگو. ما چند ماه بود نرفته بودیم و دیدیم به به حسابی گروون کرده. 

دیگه همونجا یه پیتزا زدیم بر بدن. دوس جون رو گذاشتم مجتمع و دکی رو هم یه سر دیدیم و من برگشتم خونه. 

برای اولین بار می خواستیم با فسقل خانم بریم رستوران. تمام بعد از ظهر خوش اخلاق بود. کامل هم غلت زدن یاد گرفته  آقا توی رستوران تا غذا رو آوردن این زد زیر گریه. اونم چه گریه ای با جیغ های بلند. طفلی مامان و باباش سریع بردنش بیرون. هیچی دیگه آروم نشد که نشد. دیگه مجبور شدیم بگیم غذا ها رو برامون بریزن تو ظرف که برگردیم خونه. از در رستوران اومدیم بیرون فسقل خانم آروم شد  

بعد از مرارت های بسیار از دست سایت ایرانشهر تونستم برای سه شنبه ی دیگه بلیط بگیرم اونم ردیف سه دوشنبه هم رفتم یه سر پیش دوس جون و یه ساعتی با هم بودیم به صرف لواشک و آلوچه. خواهرای دوس جون هم همون روز رفتن و کلی از تئاتر راضی بودن خدا رو شکر.

دیگه همینا دیگه. من برم که شلوغ شدیم

آهان یه چیز دیگه، مرسی از تعریف هاتون از پست عکس دار. باشد که زین پس پست های عکس دار بیشتری داشته باشیم دور هم :))

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد